دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
چشمان تر

در بین گودال آمدم، از بس لگد خوردم

هرچه سرت آمد سر بال و پرم آمد

 

همسایه‌ها هم سایۀ من را نمی‌دیدند

آخر برادر چه بلایی بر سرم آمد

به مناسبت روز حافظ
خیمۀ ماتم

چه دشوار است پیمودن، به هجران تو، منزل‌ها

به یادت آنچنان گریم، که ماند ناقه در گل‌ها

 

ز خون دل کنم رنگین، به راه عشق، محمل‌ها

ز داغت ای گل عطشان! شرار افتاده در دل‌ها

 

"الا یا ایها الساقی! أدر کأسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها"

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید  بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

 

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم  خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم

 

خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است  خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

آب بابا (به مناسبت روز جهانی کودک)

 

یا رب! این نوگل خندان که سپردی به منش

وای اگر خار بروید به کنار چمنش

 

طفلم امروز زبانش به سخن وا شده است

مثل هر کودک دیگر «آب بابا» سخنش

زیر باران ناحیه (زیارت ناحیۀ مقدسه)

غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش

تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش

 

شبیه ابر بهاری هوای ناحیه را

پر از ترنم غم کرده  اشک سوزانش

خرمافروش، یک‌شبه خنجرفروش شد (به مناسبت شهادت جناب مسلم‌بن‌عقیل)

از اعتبار حُرمَتِ گفتارهایشان

مغرب شکست بیعتِ بسیارهایشان

 

یک پیرزن فقط به سَفیرت پناه داد

ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان؟

جـان‌نثـار یوسف زهرا (به مناسبت روز جهانی سالمندان)

نـام مـرا حبیب نهاده است مادرم

پرورده بـا محبت آل پیمبرم

 

بی‌دوست بر نیاورم از سینه یک نفس

گـردد هزار بـار گر از تن جدا، سرم

رنگ نینوا

صدای صاعقه آمد که در هوا زده بود

گمان کنم که خدا مرد را صدا زده بود

 

در این میانه، عطش، این حقیقت مکشوف

به بوم زندگی‌اش رنگ نینوا زده بود

دریای عطش (بند سوم)

بگذار بگویم کمی از زخم چشیدن از تاول برپا و به هر گوشه دویدن

 

از مادر بیمار به دنبال، دواندن از کودک نه ساله به زنجیر کشیدن

دحو الارض (گسترش زمین از زیر کعبه)

یک نهر از این طرف یکی از آن سو

گسترد برای کودک تشنۀ او

صد نهر دگر اگر هم آنجا می‌ساخت

یک قطره نمی‌چکید بازش به سبو

انگار که کهکشان به خاک آمده است

آن اسب سپید، سرخناک آمده است

از جنگل تیغ، سینه‌چاک آمده است

سرها بر روی نیزه‌ها می‌تابند

انگار که کهکشان به خاک آمده است

اگر...

شباهنگام در آغوش ظلمت

تمام خیمه‌ها از عشق می‌سوخت

 

میان آسمان تیره، مهتاب

به دریای سیاهی چشم می‌دوخت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×