دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سهم زینب

 

دریای من! به ساحل چشمم کران بده  

بر خاک تشنه کام عطش خیز، جان بده

یک عمر از نگاه تو نیرو گرفته‌ام ‌

این بار هم تو خواهر خود را توان بده

 

شکوه

بنگر به شکوه سوی او تاختنش

در قلۀعشق، پرچم افراختنش

فتح است در این معرکه سر دادن او

برد است در این میانه جان باختنش

رفتن حبیب بن مظاهر به میدان

شبی از خواب خوش گردیده بیمار

نمودم پیروی از طبع سرشار

 

فتادم من به فکر عشق بازی

که دارد در دو عالم سرفرازی

 

سلام فرستادن به اصحاب کبار حضرت اباعبدالله (ع)

باز می‌خواهم نوایی سر کنم

عاشقان را جمله مستحضر کنم

 

عاشقان رهرو بازار عشق

جان نثاران ره دلدار عشق

به میدان رفتن غلام حضرت سید الشهداء (ع)

 

ز زلف عنبرین یار مهوش

شده این خاطر زارم مشوش

 

ز خال هندویش روزم سیاه است

مگو هندو که خال روی ماه است

به میدان رفتن حر و شهادتش

چون گرفتی اذن حر از شاه دین

اسب همت تاخت در میدان کین

 

گفت با آن قوم بی دین جهول

این حسین باشد ز اولاد رسول

شرفیاب شدن حربن یزید حضور شاه شهید

روز عاشورا سپاه اهل کین

بسته صف از بهر قتل شاه کین

 

حر نظر بنمود بر افعال خویش

جنت و دوزخ مجسم شد به پیش

رسیدن حر در بیابان به امام (ع)

چه کردی ای فلک با آل زهرا

کنی آواره اندر کوه و صحرا

 

یکی را بر جنازه می‌زنی تیر

یکی را سر جدا سازی ز شمشیر

با کاروان نیزه (بند دوازدهم)

گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود

تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود

 

سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ

اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!

مرثیه‌ای که نا سروده ماند

 من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم ‌

آیینه جز حسین، برابر نداشتم

وقتی صدای غربت یاسین بلند شد  

در خاطرم، به جز غم کوثر نداشتم

روایت خورشید در چهار پرده (پردۀ دوم)

جانم فدات، یار عزیزم، برادرم  

همراه خوب کودکی‌ام، نیم دیگرم

افتاده‌ای میانۀ میدان به خون چرا  

بالت شکسته است چرا پس کبوترم؟

راندۀ خوانده

اگر بر آستان خوانی مرا، خاک درت گردم

وگر از در برانی، خاک پای لشکرت گردم

به دامانت غبار آسا نشستم، بر نمی خیزم

و گر بفشانی ام، خیزم ولی گرد، سرت گردم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×