دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کاروان سالار

از جگر نالید«کلثوم» ملول

کای مدینه! هان! مکن ما را قبول

 

از تو ما روزی که بربستیم بار

هم‌عنان بودیم با اهل و تبار

 

وقت رجعت

چون که گردیدند با احوال زار

آل عصمت، عازم شهر و دیار

 

وقت شد تا عترت شاه حجاز

از اسیری در وطن گردند باز

 

دریای گردون

چو از دور شد بارۀ آن دیار

به چشم دل‌افسردگان، آشکار

 

چو دریای گردون به جوش آمدند

بسی سخت‌تر در خروش آمدند

 

دیدار دیار

 

کاروان سوی مدینه شد روان

آه! از آن ساعت که چشم بانوان،

 

بر سواد شهر یثرب اوفتاد

روزگاری آمد ایشان را به یاد

بازگشت کاروان به مدینه

       

شنیدم کاروان غم ‏قرینه

چو شد نزدیک در شهر مدینه

 

ز آه غم به پا خرگاه کردند

جهان پر ناله ز اشک و آه کردند

 

فاطمۀ دومین

با نور استجابت و ایمان عجین شدی

وقتی که با ولی خدا همنشین شدی

 

عطر بهشت در نفست موج می‌زند

حالا دگر تو بانوی خلد برین شدی

مشک

چه کس گیسوی خون افشانده بر مشک

هزاران تیر را بنشانده بر مشک

 

ببین زینب چه آوردی برایم

هنوزم رد خونش مانده بر مشک

پس حسینم کو؟

نغمه‌ای در مدینه پیچیده

که بشارت بشیر آمده است

 

کاروانی که رفته برگشته

پیشوازش سفیر آمده است

تعجّب

چشمش به سحر بود، تعجب دارد؟

دنبال قمر بود تعجب، دارد؟

 

عباس اگر نیست تعجب نکنید

عباس اگر بود تعجب دارد

 

چهار صورت قبر

کی مدینه ز یاد خواهد برد

صحن چشمان گریه پوشت را

صبح تا شب کنار خاک بقیع

ناله و شیون و خروشت را

 

چشم‌های مدینه

چشم‌های مدینه منتظر است

تا ببیند مسافرانش را

همه چشم انتظار خورشیدند

تا ببوسند آستانش را

بیت‌الاحزان

صد شکن از غم نشیند بر جبین

گر بگویم شرحی از امّ‌البنین

 

ای ز داغت داغدار افلاکیان

همنوا با نالۀ تو خاکیان

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×