دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بی بال و پر...

میل پریدن هست امّا بال و پر نه

هر آنچه می‌خواهی بگو اما بپر نه

 

حالا که بعد از چند روزی پیش مایی

دیگر به جان عمه‌ام حرف سفر نه

آخرین ستاره

تا آخرین ستاره شب را شمرده است

اما سه شب گذشته و خوابش نبرده است

 

دست پدر نبود اگر بالشی نداشت

سر را به سنگ‌های خرابه سپرده است

طفل بی گناه

... و بازهم گذرش سوی قتلگاه افتاد

کنار نعش پدر اشک او به راه افتاد

 

سه ساله‌ای که تمام تنش کبود شده

دوباره روی تنش یک رد سیاه افتاد

یادش بخیر...

یادش به خیر عطر خوش باغ سیب‌ها

یادش به خیر شهر رسول نجیب‌ها

 

دلتنگ چشم‌های قشنگ توام حسین

بستم دخیل اشک به امن یجیب‌ها

بوی گل

طایر گلزار وحی! کجاست بال و پرت؟ که با سرت سر زدی به نازنین دخترت

ز تندباد خزان شکفته‌تر می‌شوی می‌شنوم هم چنان بوی گل از حنجرت 

مونس من

کاروان رفت و من سوخته دل جا ماندم آه کز ناقه بیـفتادم و تنها ماندم

همرهان بی خبر از من بگذشتند و دریغ منِ وحشت زده در ظلمت صحرا ماندم

معرکه

بی سبب نسیت چنین معرکه بر پا شده است

وسط خیمۀ ما روضه مهیا شده است

 

دست دشمن چه قَدَر نیزه و تیغ و تیر است

هر کدامش به طریقی به تنت جا شده است

به خاطر بغض علی

ناگهان زمزمه‌ای در صف دشمن پیچید عطر یاس و سمن و لاله و سوسن پیچید همه گفتند نبی گشته کفن پوش حسین زره کرده به برش چون احد و بدر و حنین

می خواستم بزرگ شوی...

می‌خواستم بزرگ شوی محشری شوی

تا چند سالِ بعد علی اکبری شوی

 

می‌خواستم که قد بکشی مثل دیگران

شاید عصای پیریِ یک مادری شوی

ناله مادر

این نالۀ شکستۀ یک خسته مادر است

بی شیر بودنم به خدا مرگ آور است

 

آن مادری که شیر ندارد دهد به طفل

خجلت زده، غریب و پریشان و مضطر است

 

حجم تیر

دیدنت در همۀ راه معما شده است

تو کجا، نیزه کجا، وای چه با ما شده است؟

 

دیدنت سخت ولی سخت‌تر از آن این است

باز هم حرمله سرگرم تماشا شده است

بس کن رباب

بس کن رباب نیمه‌ای از شب گذشته است

دیگر بخواب نیمه‌ای از شب گذشته است

 

کم خیره شو به نیزه، علی را نشان نده

گهواره نیست دست خودت را تکان نده

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×