دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مسلک عشق

همین که بوی تو را با خودش بیارد باد به خاک پات می‌افتیم، هرچه بادا باد

 

هزار مرتبه ممنون چشم مست توأیم از اینکه قرعۀ مستی به نام ما افتاد

 

به دام حلقۀ مویت چنان اسیر شدیم که هیچ وقت نخواهیم شد از آن آزاد

 

احسان چشمت

پر می‌کنیم از می‌گلوی باده‌ها را تا مست باشیم انتهای جاده‌ها را

بعد از دو رکعت عشق بازی باز خواندند در رکعت سوم همان دلداده‌ها را

همه جا را تو کربلا کردی

همین که داغ رسید عمه را صدا کردی نشستی و وسط خیمه‌ها دعا کردی

 

چقدر داغ که در نیم روز دیدی تو چقدر عمر که دائم خدا خدا کردی

 

گریۀ بی پایان

آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت آخری نیست بر این گریۀ بی پایانت

 

آب می‌بینی و طفل و گل و سقا و جوان بیشتر می‌شود انگار غم پنهانت

دریای بی ساحل

منم قاهر، منم والی، منم غالب

منم لحظه به لحظه درد را طالب

حسین بن علی را اولین نائب

علی بن حسین بن علی بن ابیطالب

سجاده‌ای رو به خدا

باقیست نهضت پس بنا این شد

بیمار ظهر کربلا باشی

می‌خواهی از اینجا به بعدش را

سجاده‌ای رو به خدا باشی

رهگذر شام

وارد میکده شد، میکده را مست گرفت

نیست‌ها را به نگاه خودش از هست گرفت

 

بیخود از کرببلا رهگذر شام نشد

حکمتی داشت که شمشیر دعا دست گرفت

تکبیر غزل

 

می‌‌نوشم امشب واژه‌ها را از سبویت

پر می‌‌شود جام عطش از آبرویت

 

سجاده‌ات پهن است در محراب، حالا

تر می‌شود ابیات از آب وضویت

اشک دوا

 

آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت

آخری نیست بر این گریۀ بی پایانت

 

آب می‌‌بینی و طفل و گل و سقا و جوان

بیشتر می‌‌شود انگار غم پنهانت

 

نور خدا

بیاور با خودت نور خدا را

تجلی‌های مصباح‌ الهدی را

 

به ‌پا کن کربلایی در دل ما

تو که تا شام بردی کربلا را

 

شعله بر جگر

 

اگرچه شمع از آتش به روی سر دارد

منم همان که ز غم شعله بر جگر دارد

 

پس از تو نوبت سی سال گریۀ من بود

پس از تو در همه احوال گریۀ من بود

یک جفت ابر حامل باران

چون باد در مجاورت شمعی، چون شمع در محاصره بادی

با احتساب کرببلا ای کوه، پنجاه و هشت سال نیافتادی

 

لبخند گشته است فراموشت، با چشم‌های روشن و خاموشت

نزدیک به دو سوم عمرت را، در چهره‌ات ندیده است کسی شادی

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×