یکی جامه از تن دریا بیرون کشید
یکی انگشتری ماه را دزدید
اما کسی به غیر خدا
یاقوت خون تو را برنداشت
میزبانان به دعوت باطل رفتند میزبانان به بیعت آذوقه دلقکی بر شمشیر خلیفه می‌رقصید پریشانی در کوفه فراوان بود قوس قامت بیهودگان به التزام تملق، حیات داشت چشمان سمج خداناپرستان به پایداری شب اصرار داشت
درختان را دوست می‌دارم که به احترام تو قیام کرده‌اند، و آب را که مهر مادر توست خون تو شرف را سرخگون کرده است
شفق، آینه‌دار نجابتت، و فلق محرابی، که تو در آن نماز صبح شهادت گزارده‌ای.
عجب حکایتی دارد آب سال‌هاست دسته دسته شهید می‌شوی و قطره قطره «آب» می‌شویم فقط به جرم اینکه تو همیشه حسین هستی و ما همیشه شمر!!!
عجب حکایتی دارد آب بابا «آب» داد عمو دست داد بابا نان داد عمو قبلِ بابا جان داد
عجب حکایتی دارد آب هر سال قصه‌های حسین را سر می‌ُبریم اما «آب» از «آب» تکان نمی‌خورد
پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.
×
