دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شد روضه‌خوان کشتۀ مظلوم کربلا

جنت، بهارِ پیرهنت أیها الکریم

از نور جامه‌ای به تنت أیها الکریم

 

ای همدم تو زمزمه‌های زلال وحی

ای جبرئیل هم سخنت أیها الکریم

یک عمر خواندی از غم آقای تشنه لب

خورشید سر زد از سحرت أیها الغریب

از سمت چشم‌های ترت أیها الغریب

 

تو ابر رحمتی که به هر گوشه سر زدی

باران گرفت دور و برت أیها الغریب

روضۀ عصر دهم در نظرش معلوم است

 

آسمان است و خسوف قمرش معلوم است

غربت بی حد او از سفرش معلوم است

 

کوله بار سفر آخرتش را بسته

از مناجات و نماز سحرش معلوم است

 

موی آشفته و اوضاع به هم ریخته‌اش

با عبایی که کشیده به سرش معلوم است

الغرض یک حرف دارم با تو آن هم کربلاست

یک سلام از ما جواب از سمت مرقد با شما

فطرس نامه‌بر تهران به مشهد با شما

 

باز هم میل زیارت کرده‌ایم از راه دور

نیّت از ما، قصد از ما، رفت و آمد با شما

 

ما کبوترهای بی‌بالیم اما آمدیم

لذت پرواز در اطراف گنبد با شما

گریه کن غم‌های این بی کس حسین است

بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست  یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست بر گریۀ زهرا قسم مدیون زهراست چشمی که گریان عزای مجتبی نیست  

خون حسین در رگ و در ریشۀ من است

باید به قد عرش خدا قابلم کنند

شاید به خاک پای شما نازلم کنند

 

دل می‌کَنَم از آنکه دل از تو بریده است

دل می‌دهم به دست تو تا بی دلم کنند

 

امشب کمیت شعرم اگر لنگ می‌زند

فردا به لطف چشم شما دعبلم کنند

بند پنجم ترکیب بند استاد مشفق کاشانی

 شب شعله خیز با نفس آتشین رسید

صبح از هراس دی، به دم واپسین رسید

آه سحر، به ساحت جان آفرین رسید

«چون خون ز حلق تشنۀ او بر زمین رسید

جوش از زمین به ذروۀ عرش برین رسید»

 

کربلا کشتی آزادی

حزن سنگین صفر یک لحظه خنثی می‌شود

با قدم‌های نگارم قد غم تا می‌شود

 

قد غم‌ها تا شد و تا سرزمین کاظمین

مرغ دل پرواز کرد و عشق پیدا می‌شود

حقیقت مظلوم

ماه محرم است و دلم باغ پرپر است

در چشم من، دوباره غمی سایه گستر است

 

ماه محرم است و دو چشم غریب من

با داغ بی بدیل تو ای سرخ! همسر است

زبان حال امام سجاد (ع)
روضه و اشک است کارم روز و شب در کاروان

حکم از بالا برایم آمده تب داشتن کاسۀ چشمی پر و اشک لبالب داشتن مصحفی دارم ورق‌ها دل٬ زبانم هم قلم اشک من جاری ست از باب مرکّب داشتن

بند یازدهم
ترکیب بند عاشورایی استاد مشفق کاشانی

با هر بنای ظلم، که بنیاد کرده‌ای

کانون عدل و عاطفه بر باد کرده‌ای

وز فتنه سرنگون علم داد کرده‌ای

«ای چرخ، غافلی که چه بیداد کرده‌ای

                   وز کین چه‌ها، درین ستم آباد کرده‌­ای»

این جامۀ سیاه فلک در عزای کیست؟

این جامه سیاه فلک در عزای کیست؟

وین جیب چاک گشتۀ صبح از برای کیست؟

 

این جوی خون که از مژۀ خلق جاری است

تا در مصیبت که و در ماجرای کیست؟

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×