دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سقّای طفلان

چرا ای غرق خون! از خاک صحرا برنمی‌خیزی؟

حسین آمد به بالینت، تو از جا برنمی‌خیزی؟

 

نماز ظهر را با هم ادا کردیم در مقتل

بُوَد وقت نماز عصر، آیا برنمی‌خیزی؟

 

آخرین وداع

گِرد حرم، طواف همی کرد چون خلیل

گسترده پر به زیر، پی شاه، جبرئیل

 

فارغ شد از طواف و چنین گفت با حرم

کای کعبۀ معظّم و ای خانۀ جلیل!

 

نقش مراد

 

هوای مشهد سلطان کربلا دارم

مَلَک هوس کند آن را که من، هوا دارم

 

سزد که شمع، چو پروانه بر سرم گردد

سرِ طوافِ شهیدانِ کربلا دارم

گوشه‌ چشمی

خوش آن دلی! که گذر سوی کربلا بکند

مس وجود از آن خاک، کیمیا بکند

 

خوش آن نسیم! که از خاک نینوا آید

خوش آن غریب! که منزل به کربلا بکند

 

سینی سیب

 

سینی به دست بود و سر کوچه دیدمش

با پرچمی که روی نگاهم، کشیدمش

 

آقا! کمک کنید، خدا خیرتان دهد!

او دم گرفته بود وَ من می‌شنیدمش

بال قنوت

مرا به جادۀ بی‌انتهایتان ببرید

به سمتِ روشنیِ ناکجا‌یتان ببرید

 

کنار سفره اگر میلتان، تمایل داشت

دو تکّه‌ سیب، برای گدایتان ببرید

 

راه سحر

 

گفت با ایشان که ای آزادگان!

                        ای همه از طینت ما، زادگان!

 

ای همه از خاک علّیّین پاک!

                        ای همه در خاک، مهر تاب‌ناک!

 

تشنۀ عشق

 

 

گفت با جبریل، «ربّ‌العالمین»:

                        بهر امروزت همی خوانْدم امین

 

رو، نظر کن خیل مستان مرا

                        عندلیبان گلستان مرا

نماز عمر

نماز عمر قضا شد بگو چه کار کنم

چگونه این همه پاییز را بهار کنم

 

تمام خیرالعمل‌های من تباه شدند

بگو کجا بروم کسب اعتبار کنم

بگذار رو به آیۀ «لاتقنطو» کنم

خواهم به چشمه سار دو چشمم وضو کنم

دل را به یاد تو، ز گنه  شستشو کنم

 

بار دگر به درگه لطف تو آمدم

تا با سرشک و ماتم دیرینه خو کنم

 

من کیستم که با تو کنم گفتگو، مگر

رخصت دهی که با تو دمی گفتگو کنم

ماه سحر و ذکر و ابوحمزه و توبه است

از قافلۀ عشق مرا جا نگذارید

در موج بلا یکه و تنها نگذارید

 

ما را به شهیدان برسانید دوباره

بر موج دلم حسرت دریا نگذارید

 

ماه سحر و ذکر و ابوحمزه و توبه است

در ماه خدا، دل سرِ دنیا نگذارید

باز هم با روضه‌اش از روزه استقبال شد

عمر با غفلت گذشت و صرف قیل و قال شد

روسیاهی قسمت این عبد بد اقبال شد

 

اعتقادم پیش رنگ دار دنیا رنگ باخت

بنده‌ات تطمیع شد، غافل شد و اغفال شد

 

در صدایم جوهره باقی نمانده ای خدا!

بد زبانی‌ام سبب شد که زبانم لال شد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×