دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
پای پیاده آمدم

عشقت مرا دوباره از این جاده می‌برد سخت است راه عشق ولی ساده می‌برد   پای پیاده آمدم و شوق وصل تو من را اگر چه از نفس افتاده، می‌برد   دل‌های عاشقان جهان کربلای توست نام تو را هر عاشق آزاده می‌برد

ای جملۀ بلند جنون، تشنه قید تو

از بس که سینه زد دل من هر محرّمت

 یک سینه‌سرخ شد دلم و پر زد از غمت

 

پر زد فراز شهر جهان دید سوگوار

 هر گوشه قد کشیده علم‌های ماتمت

کوتاه سروده
شق القمر

بین تو و او عشق فقط نصف شده

چون موی به موی و خط به خط نصف شده

شق القمری که کرده بودی این است:

این ماه که با تو از وسط نصف شده

بیرقی سبز سرنگون

ای گیاهِ برآمده! ابتری، بی‌بری هنوز  ای درختِ خزان‌زده! از گیاهان سری هنوز  می‌پرید ای پرندگان روزی از قیدِ آشیان  مانده بر شانه‌های‌تان اثری از پری هنوز   

قرآن تلاوت می‌کند فرزند قرآن

  غم می‌دود در حنجری آتش گرفته

  اینجا صدای خواهری آتش گرفته

 

اینجا کبوتر بچّه‌­ها را یک کبوتر

 پیچیده در بال و پری آتش گرفته

 

همیشه فاجعه‌ای هست پشت هر بوسه

به این دلیل که می‌زد پیامبر بوسه

گرفت تیغ از این جا شدیدتر بوسه

 

برای اینکه نبرّند ظهر روز دهم

گرفته است ازاین حنجر این قدر بوسه

 

کوتاه سروده
وقتی که برید حنجرت را

با اذن تو تیر پر به سوی تو گرفت

جا در سر و پیشانی و روی تو گرفت

 

وقتی که برید حنجرت را خنجر

صد بار اجازه از گلوی تو گرفت

مرا به کرببلا می‌بری، یقین دارم

برای سائلِ شاعر، حسینی و حسنی چگونه از تو نگویم؟ تو بهترین سخنی!

 

چه دلبری! به همه آنقدَر نظر داری که هر که آمده گفته فقط برای منی!

 

حالا من و تو در غم اینان چه می‌کنیم؟

از کاروان خسته به گوشم صدا رسید  سعی و صفا رها شده و نینوا رسید  فریاد قدسیان همه شد تا فلک بلند  شادی گذشت، موسم درد و بلا رسید 

پسر لیلا

روضه خوان گفت که لیلا پسری داشت که رویش

به درخشندگی ماه که عباس عمویش

 

روضه خوان گفت که لیلا پسری داشت که مجنون

پسری داشت که می‌رفت و نگاه تو به سویش

 

 

در خون تپیده دید تمام حروف را

تا باز کرد در دل روضه لهوف را

در خون تپیده دید تمام حروف را

 

می‌دید واژه‌ها همه فریاد می‌زنند

داغی عظیم و مرثیه‌های مخوف را

ما در حسینیه به خداوند می‌رسیم

 

آن باده‌ای خوش است که نذرسبوشود

آن غصه‌ای خوش است که آه  گلو شود

 

 اصلاً به یک دوقطره نباید بسنده کرد

آن چشمه، چشمه است، که یک روز جو شود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×