دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
هفتمین نور

ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام وی تو را پیش از ولادت داده پیغمبر سلام

منشأ کل کمال و باقر کل علوم هفتمین نور و ششم مولایی و پنجم امام

 

بهار گلشن دین

چون شد بساط آل نبی در زمانه، طی

آمد بهار گلشن دین را، زمانِ دی

 

یثرب به باد رفت، به تعمیر مُلک شام

بطحا خراب شد، به تمنّای مُلک ری

 

جرس از صدا ماند

چو در کوفه خورشید گیتی فروز

شتابی دگر کرد، در نیمروز

 

به کردار طشتی، لبالب ز خون

بر این نیلگون طارم واژگون

بانوی وقار

شنو ای دل؛ از من، تو این ماجرا

کن ای دیده؛ جاری سرشک عزا

 

چو امّ‌البنین در مدینه، شنید

شده چار فرزندش از کین، شهید

ثمرۀ وصلت

ز هجر بهین دخت خیرالبشر

ولی خدا را چو خون شد جگر

 

جدا مانده فرخنده ماهی ز یم

برون رفت خاتم ز انگشت جم

دلی سوگوار

شنیدم ز دانا کز اینسان سرود

که بر جان و پیکرش بادا درود

 

که در یثرب آگه چو امّ‌البنین

شد از مرگ آن چار پور گزین

 

کوتاه سروده
عطش

عطش آتش به دل جا می‌گذارد

قدم بر روی لب‌ها می‌گذارد

 

مگر عبّاس آب آور عطش را

به حال خود رها وا می‌گذارد

بر باد مده زلف که زینب جگرش سوخت

خورشید دلم از افق نیزه برآمد

خورشید مگو روی نی از من جگر آمد

 

روراست بگو، دوش تو مهمان که بودی

تا صبح، دلم شور زد و اشک تر آمد

عطر عود

 با این شتاب فکر کنم سر می‌آورد!

با این شتاب،حوصله را سر می‌آورد

 

می‌تازد و غنیمت جنگ غروب را

از چنگ سی هزار نفر، در می‌آورد

بیشۀ شیران

ای خون اصیلت به شتک‌ها ز غدیران

افشانده شرف‌ها به بلندای دلیران

 

جاری شده از کرب و بلا آمده وآنگاه

آمیخته با خون سیاووش در ایران

 

تو اختر سرخی که به انگیزۀ تکثیر

ترکید بر آیینۀ خورشید‌ ضمیران

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×