دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مادر شهید

جز این دو میوۀ قلبم ثمر نداشته‌ام

ببخش اگر که پسر بیشتر نداشته‌ام

 

برای اینکه شبیه تو بی کفن باشند

برایشان کفن از خانه برنداشته‌ام

 

دو شیر ژیان

خالی از عشق هرچه غیر از دوست

دست در دست مادر آمده‌اند

این دو سرباز، این دو شیر ژیان

پا که هیچ است، با سر آمده‌اند

 

آیه‌‌های تقدیر

گاه لیلایی و گهی مجنون

گاه مجنونم و گهی لیلا

گاه خورشید و گاه آیینه

روبه‌روی همیم در همه جا

 

جهاد عظیم

بنا نبود بمانی غریب در صحرا

و خواهرت بشود بی نصیب در صحرا

 

بنا نبود که تکیه به نیزه‌ات بزنی

مرا برای جهاد عظیم، خط بزنی

 

لباس عشق

ناله‌‌هایت می‌‌رسد تا مشق زینب می‌‌کنم

اشک‌هایت می‌‌چکد تا گریه هرشب می‌‌کنم

 

دستمال گریه‌ات را روی چشمم می‌‌کشی؟

تا ببینی چشم خود از خون لبالب می‌‌کنم

 

این‌ها دو بال جعفر طیار هستند

یک لحظه بی تو فکر آسایش نکردم

پنجاه سال است از تو یک خواهش نکردم

 

یک عمر روی حرف تو چیزی نگفتم

این بار می‌خواهم به پای تو بیفتم

 

گنج در کنج خرابه است

پدرم شانه بزن، شانه بزن موی مرا

باز کن، باز ببند باز تو گیسوی مرا

 

باز کن چشم که یکبار دگر باز کنی

گرۀ کور شده بین دو ابروی مرا

 

این بار هم سه‌شعبه...

چسبیده است سینه به سینه به دلبرش

افتاده است پیکر او روی پیکرش

 

روی هزار و نهصد و پنجاه زخم بود

از تیغ و داس و نیزه و خنجر سراسرش

 

طفل یتیم، حس یتیمی نداشته

بر روی خاک، بال و پر خویش می‌‌زند

دارد دوباره او به سر خویش می‌‌زند

 

طفل یتیم، حس یتیمی نداشته

حالا عجیب بر جگر خویش می‌‌زند

 

أین الحبیب؟

دست در دست باد می‌‌ریزد

به روی شانه گیسوان سپید

موج در موج می‌‌تراود نور

از دو چشمش، دو چشمۀ خورشید

 

پرستوی یتیم

روی دشتی از خون

روی تلی از خاک

ایستاده به تماشای عمو

می‌وزد باد و رخ سوخته‌ای می‌‌سوزد

می‌وزد باد و ترک‌های لبش شعله‌ور است

 

عباس می‌‌شوم علمم را بیاوری

 

با عمه گفت: کشت مرا سوز این نفس

من را بزرگ کرده برای همین نفس

با آخرین توانم و تا آخرین نفس

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×