دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
رخصت گفتار

 

ای شاه! این غلام که هم‌رنگ موی توست

عمری دراز شد که هوادار روی توست

 

یا حلقه‌ی غلامی‌ات از گوش او مگیر

یا دِه نشان، شهیش، که با خلق و خوی توست

عاشق دل‌باخته

هم‌چو ماهی که شب تار، جمالش دل‌جوست

روی رخشان تو با رنگ سیاهت، چه نکوست!

 

خون پاکیزۀ تو، در بدن شب‌رنگت

هم چنان آب حیاتی است که در تیره سبوست

 

شیرین نبرد

شد غلام شه ز عشق شاه، مست

ساغر و پیمانه را در هم شکست

 

گشت از خود، بی‌خود آن شوریده‌حال

پشت پا زد بر جهان و هر چه هست

 

 

سپید نقره‌گون

در این شب، این سپید نقره‌گون کیست؟

ببویید، این شهید غرقِ خون کیست؟

 

که بوی گل دمیده از تنِ او

بهارافشان شده پیراهنِ او

رودِ روشنا

برو، خون تو رودِ روشنا باد!

خیالت عاشقان را دلگشا باد!

 

دلت خورشید رخشان شد، شهیدی

که فردای قیامت روسپیدی

سیاه امّا...

شگفتا می‌وزد چشم ابوذر

بزرگ آیینه‌دارِ خشم حیدر

 

صدا رنگِ غمِ غربت عجیب است

تمنّای جوانمردی غریب است

 

سپیددل

سپیددل که شدی،

مهر و ماه

دو لبخند

طبعم به ولای آن دو لبخند

شد نغمه سرای آن دو لبخند

 

مانده است هنوز بر لب طف

تأثیر صفای آن دو لبخند

زبان حال جون، غلام امام حسین (ع)
با یک کلاف هم شده، یوسف خریدنی است

تا پیشکش کنم به جز این سر نداشتم رویم سیاه! تحفۀ بهتر نداشتم

در بین عاشقان تو شرمنده‌ام حسین! حتی تنی سفید و معطر نداشتم  

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×