دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ماه شب

ماه شب را کمی نقره‌ای کرد، باد پیچید در خیزران‌ها

زوزۀ گرگ‌های گرسنه، محو شد در صدای شبان‌ها

 

ماه سرنیزه‌ها را جلی کرد، ماه شمشیر را صیقلی کرد

این طرف غرق در خواب غفلت، دست در دست تیر و کمان‌ها

زمزمه

نهراسید که من بعد شما شب باشم

قصد دارم که در این قافله کوکب باشم

 

با دو بالی که شمائید گمانم بشود

بپرم تا لب گودال ... مقرّب باشم

دو بهار جوانی و ایثار

سر زد از دور دست عالم ذر

برقی از غیرت و غرور سحر

 

پنجه در پنجه، شب شکاری کرد

آبشار پگاه جاری کرد

آرزوی مادر

دویده‌ایم که همراه کاروان باشیم

رسیده‌ایم که در جمع عاشقان باشیم

 

به شوق اوج گرفتن ستاره آمده‌ایم

که خاکبوس قدم‌های آسمان باشیم

 

باز ورق

«همیشه» باز ورق خورد رو به زن این بار

پر از شرافت غمگین‌تر شدن این بار

 

همیشه‌ای که سیاه و سپید را ...

برگشت

به سمت خیمۀ چشمان گرم زن این بار

 

نفس ...

نفس از حنجرۀ باد گریزان شده بود

خاک، چون آتشِ افروخته سوزان شده بود

 

نیزه بود آنچه که با رقص به بالا می‌رفت

جوی خون بود که هر لحظه به دریا می‌رفت

شیوۀ رزم

شمشیر تو برنده‌تر از الماس است

هر ضربۀ آن چکیدۀ احساس است

شاگرد کدام مکتب عشقی عون؟

این شیوۀ رزم دایی‌ات عباس است

 

مرثیه‌ای که ناسروده‌ ماند

من دیده جز به سوی برادر نداشتم

آیینه جز حسین برابر نداشتم

 

وقتی صدای غربت «یاسین» بلند شد

در خاطرم به جز غمِ «کوثر» نداشتم

 

فرمان عروج

هر تیغ تو را سیر تماشا می‌کرد

لبخند وصال در تو پیدا می‌کرد

 

هر سجدۀ شمشیر به جانت ای عون

فرمان عروج را مهیا می‌کرد

خواهری با عشق

پرده را از خیمه‌ام بالا نزن، بگذر برادر

شرمگینم چون ندارم تحفه‌ای دیگر برادر

 

این دو قربانی چه قابل؟ جان صد زینب فدایت

هر دو را بگذار بر خاک ره و بگذر، برادر

دو تا ذبیح مطهر

غریب و خسته‌ترینی و غرق یاهویی

به انتظارِ عزیزان پر از هیاهویی

 

به انتظار دو تا یل عصارۀ جانت

دو آسمانی حوْری سرشتِ دامانت

شمشیر غیرت

با آنکه رؤیای شهادت در سرم دارم

آیینه‌ای در دل ز صبر مادرم دارم

 

من عون هستم، عون ـ خواهرزاده‌ی نورم ـ

غم‌نامۀ خورشیدها را در برم دارم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×