دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بشْکست و سر شکسته‌اش را بوسید

 

بشْکست و سر شکسته‌اش را بوسید

اعضای ز هم گسسته‌اش را بوسید

 

بر خاک نشست و رو به رویش بنهاد

لب‌های به خون نشسته‌اش را بوسید

غرق سکوت

برخیز و غم دلم دوا کن، بابا!

زین معرکه رو به خیمه‌ها کن، بابا!

 

من غرق خروشم و تویی غرق سکوت

یک بار دگر مرا صدا کن، بابا! 

 

قامت گلپوش

تا دید فلک قامت گل‌پوش تو را

 سرچشمه‌ی خون کرد لب نوش تو را

 

با تیر تو را زدند یا با شمشیر؟

 زیرا که درید گوش تا گوش تو را

 

 

غم اکبر

رفتم من و از داغ تو دل خون گردد

زینب به طواف کشته‌ها چون گردد؟

 

سخت است غم اکبر و منعش نکنید

لیلی گر از این واقعه مجنون گردد

 

 

مادر و پسر

 

شنیدم که در عهد خیرالانام

رسول مکرّم، علیه السّلام

 

زنى را یکى طفل، گم‏گشته بود

چو دیوانگان، رو به مسجد نمود

گلشن و گلخن

وقت میدان رفتن شه‏زاده شد

چون پى جان باختن، آماده شد

 

هم‏چو خور افکنْد بر خرگه، شعاع

بى‏کسان را خوانْد از بهر وداع

 

جان شیرین

 

هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى

برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى

 

اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من

بس گران‌بارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى

گوشۀ چشم

مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى ‏خبرى؟

چرا به گوشۀ چشمى به من نمى‏‌نگرى؟

 

به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز

دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى

 

یا ولدی!

 

اى به قد سرو و به رخ ماه، على! یا ولدى!

از چه شد عمر تو کوتاه؟ على! یا ولدى!

 

چشم بگشاى، پسر! چشمه‏ى چشمم بنگر

تا شوى از دلم آگاه، على! یا ولدى!

شاخ گل من

افتاده ز پا، آخر بر من

شاخ گل من، این اکبر من

 

اى اکبر من! اى آن ‌که تویى

جان تن من، عقل سر من

 

 

آرام جانم می‌رود

 

گفت اى خدا! تو آگهى کآرام جانم مى‏‌رود

در رفتن این نوجوان، از تن روانم مى‌‏رود

 

«در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعى سخن

من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم مى‏‌رود»

حضرت علی اکبر

 

اکبرا! مرگ تو دانى که چها با دل کرد؟

عمر کو؟ تا بتوان چون تو پسر حاصل کرد

 

خوش نهالى به بسى سعى به بار آوردم

چه کنم؟ داس جفا، سعى مرا باطل کرد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×