دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
داغ لاله

آن که او را نام، عبدالله بود

با عمو در کربلا هم‌راه بود

 

از گل رخسار، داغ لاله بود

لاله‌اش را از عطش، تب‌خاله بود

 

آخر ذبیح

 

مقتل شهزاده عبدالله را

بشْنو و برکش به گردون، آه را

 

کودکی خورشیدوَش، طفلی صبیح

در ره سلطان دین، آخر‌ذبیح

 

تاب مهجوری

ظهر عاشورا که پور بوتراب

تشنه‌لب افتاد بر روی تراب

 

در حرم بودش برادرزاده‌ای

لاله‌رویی، عاشقی، آزاده‌ای

 

 

شوق دیدار

چار فرزند امام مجتبی

بود هم‌راه شهید کربلا

 

طفلی از آن چار، عبدالله بود

طعنه‌زن رخسار او بر ماه بود

 

عشق سرکش

 

سینه‌ام تنگ آمده بار دگر

باز دارم ناله از سوز جگر

 

عزم کوی کربلا کرده دلم

یاد طفل مجتبی کرده دلم

خم سلامت باد!

چون حسین بن علی اندر نبرد

مانْد هم‌چون ذات حق، یکتا و فرد

 

دید عبداللَّه، جگرگوشه‌یْ حسن

که گرفته گِرد یزدان، اهرمن

 

پیشواز تیر

 

دید شاه دین چو عبدالله را

بگْذرانید از فلک پس آه را

 

هم‌چو جان آن طفل را در بر کشید

ز آه دل، آتش به خشک و تر کشید

 

عشق محض

آمدم تا جان کنم قربان تو

پیش تو گَردم بلاگردان تو

 

در حرم دیدم که تنها مانده‌ام

هم‌رهان رفتند و من جا مانده‌ام

 

شوق دیدار

وندر آن حالت که شه بُد غرق خون

آمد عبدالله از خرگه برون

 

وه! چه عبدالله؟ رویش رشک ماه

چون شب اسراش، گیسوی سیاه

 

معصوم بی‌گناه

دردم ز کودکی‌ است که با رویِ هم‌چو ماه

از خیمه شد به یاری آن شاهِ بی‌سپاه

 

بی‌تاب چون دل، از برِ زینب فرار کرد

آمد چو طفلِ اشکِ روان، در کنار شاه

 

کای عمّ تاج‌دار! به خاک از چه خفته‌ای؟

برخیز از آفتاب، بیا تا به خیمه‌گاه

فرمان شاه

 

خردسال مجتبی از خیمه‌گاه آمد برون

بهر قربانیّ حق، سوی سپاه آمد برون

 

روز را تا تیره‌تر گردانَد از شام بلا

از درون خیمه با زلف سیاه آمد برون

فرصتی نیکو

ای عمو! تا ناله‌ی «هَلْ مِن مُعینت» را شنیدم

از حرم تا قتلگه، با شور جان‌بازی دویدم

 

آن ‌چنان دل بُرد از من بانگ «هَل مِنْ ناصِر» تو

کآستینم را ز دست عمّه‌ام زینب، کشیدم

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×