دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شوق دیدار

چار فرزند امام مجتبی

بود هم‌راه شهید کربلا

 

طفلی از آن چار، عبدالله بود

طعنه‌زن رخسار او بر ماه بود

 

عشق سرکش

 

سینه‌ام تنگ آمده بار دگر

باز دارم ناله از سوز جگر

 

عزم کوی کربلا کرده دلم

یاد طفل مجتبی کرده دلم

خم سلامت باد!

چون حسین بن علی اندر نبرد

مانْد هم‌چون ذات حق، یکتا و فرد

 

دید عبداللَّه، جگرگوشه‌یْ حسن

که گرفته گِرد یزدان، اهرمن

 

پیشواز تیر

 

دید شاه دین چو عبدالله را

بگْذرانید از فلک پس آه را

 

هم‌چو جان آن طفل را در بر کشید

ز آه دل، آتش به خشک و تر کشید

 

عشق محض

آمدم تا جان کنم قربان تو

پیش تو گَردم بلاگردان تو

 

در حرم دیدم که تنها مانده‌ام

هم‌رهان رفتند و من جا مانده‌ام

 

شوق دیدار

وندر آن حالت که شه بُد غرق خون

آمد عبدالله از خرگه برون

 

وه! چه عبدالله؟ رویش رشک ماه

چون شب اسراش، گیسوی سیاه

 

یادگار برادر

 

قاسم، آن نوباوه‌ی باغ حسن

گوهر شاداب دریای محن

 

قامتش، شمشاد باغستان عشق

چهره، سرمشق نگارستان عشق

چراغ انجمن

سرو‌بالایی دل از من می‌برد

سیل اشکم را به دامن می‌برد

 

پای صبر از لطف رفتارش به گِل

ز اعتدالش سرو بستانی، خجل

 

رشتۀ نعلین

بین هفتاد و دو ماه انجمن

آفتابی بود از بُرج حسن

 

سروقدّی از ریاض دو امام

نوجوانی، سیزده سالش، تمام

 

 

سکوت تو

ای گل من! خوش گرفتندت گلاب

ارمغان بردندت از من، سوی باب

 

با عمو گفتی تو دیشب، «فی‌المثل»

مرگ نزد توست، «احلی من عسل»

 

مقام قرب

 

بلبل گلزار شاه ممتحن

نجل حیدر، قاسم و پور‌حسن

 

سروآسا قامت آوردی قیام

خوش‌خرامان رفت در نزد امام

صدای آشنا

چون به خون غلتید آن درّ یتیم

گوش‌وار عرش را شد دل، دو‌نیم

 

گفت ناگه با صدای آشنا

شاه گفتا: جان فدای آشنا!

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×