دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عباس دوران

بار دیگر قافیه یا فاطمه جان می‌شود شاد از آنم طبع شعرم خرج جانان می‌شود

بانگاه لطف تو من صاحب دیوان شدم شاعری غافل شود از تو، پشیمان می‌شود

 

شمع شعله‌ور

تنها چرا نشسته مگر گریه می‌کند؟ چون شمع شعله‌ور به نظر گریه می‌کند

ازمردم مدینه شنیدم که روزها می‌آید و ز داغ پسر گریه می‌کند

 

ام الوفا

وقتی که با صدای رسا گریه می‌کند گویا تمام کرب و بلا گریه می‌کند

راحت بخواب، مشک تو خالی نمانده است مادر نشسته مشک تو را گریه می‌کند

ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی

بشیر آمد گفتی که از حسین بگو ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو

ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی برای خانه مولا که انتخاب شدی

رنج غربت

بر آسمان بالا رود داد وانینم

در مرگ فرزندان پیکر آهنینم

 

تا روح دارم در بدن زار و حزینم

بی‌یاورم اکنون بی‌یار و معینم

هفت آسمان

این آخر عمری دلم باور ندارد

هفت آسمان من یکی اختر ندارد

 

دیروز من را باغ هجده لاله‌ای بود

امروز با غم هیچ برگ و بر ندارد

بانوی آفتاب

پاک دامن چو آب، اُمّ بنین

همدم بوتراب، اُمّ بنین

 

بعد زهرا به همسریّ علی

گشته‌ای انتخاب، اُمّ بنین

ماه طلعت؟

نوای غم به گوش چرخ پیر است

و یا بانگ جگرسوز بشیر است

 

که می‌گوید ایا اهل مدینه

خبر آورده‌ام با سوز سینه

 

بیت‌الاحزان

باز گشتم با غم و محنت، قرین

یادم آمد از غم «امّ‌البنین»

 

شد ز دشت کربلا چون باخبر

«بیت‌الاحزان» در بقیعش شد مقر

 

ارکان حرم

شد قطار غم، روان سوی حجیز

با دل پُرخون و چشم اشک‌ریز

 

یوسف آل پیمبر با «بشیر»

گفت کای فرزانه‌ی روشن‌ضمیر!

 

شهر یثرب

کاروان، روزی‌که بر یثرب رسید

آفتاب انگار از مغرب دمید

 

ز آتشی کز طف به دل افروختند

یثرب و اهلش سراسر سوختند

 

 

مادر چهار پسر

روایت است که ام الائمّه النجبا

از این جهان فنا رفت سوی دار بقا

 

چو شام گشت سیه، روز در بر حیدر

که چون بزرگ کند کودکان بی‌مادر

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×