دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تصویر پیمبر به زمین افتاده ا­ست

ای باغچه­‌ها که یاس پرپر دارید!

هفتاد و دو پروانۀ بی‌سر دارید

تصویر پیمبر به زمین افتاده ا­ست

این عکس هزار تکه را بردارید!

بوسید تیری گلویِ آن شاخۀ نسترن را

پوشید سرباز کوچک،  قنداقه،  یعنی کفن را پیمود یاس سپیدی راه شقایق شدن را

نالید یعنی مرا هم در کاروانت نصیبی است یعنی که در پیشگاهت آورده‏‌ام جان و تن را

از کوه بپرسید چه آمد به سر ماه

این دشت ندیده است بهارانی از این دست بر سینۀ خود نم نم بارانی از این دست از کوه بپرسید چه آمد به سر ماه در ساحل امواج خروشانی از این دست

صوت ادرکنی تو گم شده در هلهله‌ها

بر سر نعش گل ام‌بنین غوغا  شد همه گفتند: حسین بن علی تنها شد تا که حیرت زده در دشت دو دستت دیدم گفتم از یوسف من یک اثری پیدا شد  

من بی حسین فاطمه آبی نمی‌خورم

از شط خبر رسیده که سقا نیامده ماه منیر خیمه ز صحرا نیامده هرگز کسی که تیغ کشد بر تو ای عمو تا این زمان هنوز به دنیا نیامده  

مثل مادر

دخترم! صبور باش مثل مادرم که بود

شکوه‌ای ز غم نکرد، مخفیانه می‌سرود

 

دست مهربان من گرچه بر سرت نبود

دست‌های عمّه اشک، از دو دیده‌ات زدود

 

 

کوتاه سروده
از دست بریده­‌ات غزل می‌­ریزد

خَم کرده غمت پشت صنوبرها را

آورده به لب، جان کبوترها را

 

از دست بریده­‌ات غزل می‌­ریزد

حالا چه کنم جنون دفترها را؟

بابا برایم دعا کن

دیگر شکستن ندارد، بال و پر کوچک من

می‌ترسم از هم بپاشد، این پیکر کوچک من

 

آه ای سر روی زانو، ای ماه آشفته گیسو

دیشب خودت روضه خواندی، بر منبر کوچک من

 

ورق پاره‌های قرآن

به شکل گیسوی زینب دلی پریشان داشت

نشسته بود و سرش، در خم گریبان داشت

 

بلند مثل سپیدار ـ ناگهان ـ رویید

در آن دیار که رگبار، تیغ و طوفان داشت

 

جهان ندید از این لاله تازه‌تر هرگز

اگر چه باغ، از این لاله‌ها فراوان داشت!

 

 

نشسته است و با آب گفتگو دارد

اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد هوای دخترکی را ولی عمو دارد دلش نیامد از این خیمه‌ها سفر بکند که با سه سالۀ این خیمه سخت خو دارد  

مشق بابا _ آب

غمی چو تلخ تر از درد بر تو حادث شد

که اشک‌های خدا روی گونه‌ات حس شد

 

بریده شد ز اذن تا اذن  گلو پس از این

زمین ز خون علی بیمۀ حوادث شد

کوتاه سروده
سر سجاده

پس از مادر چه تنها بود زینب

امید قلب بابا بود زینب

 

به سر می‌کرد وقتی چادرش را

سر سجاده، زهرا بود زینب

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×