دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
در صبح میلاد

بهار آیینۀ  یاد تو باشد

گل خورشید همزاد تو باشد

 

به هر دشتی که سرخ از خون مردی­ است

طنین سبز فریاد تو باشد

        

ای حسین (ع)

ما این سفر به نام تو آغاز می­‌کنیم

با بال جان، به شوق تو پرواز می­‌کنیم

 

از خون و شعله می­‌گذریم و خیال خود

هر دم به عشق روی تو دمساز می­‌کنیم

شعر کربلایی

کدام واقعۀ  سبز را خبر دارد

همان که بر لبِ خشکیده، شعر تر دارد

 

بلوغ باور سبزی، شکفته بر لب او

که تا همیشۀ تاریخ، برگ و بر دارد 

بوسۀ آفتاب

گر رفته بود از سر کوی تو آفتاب

برگشته است باز به‌سوی تو آفتاب

 

باغ افق که روز، پر از عطر نور شد

هر صبحدم شکفت به بوی تو آفتاب

کوتاه سروده
بی‌قراری درها

یادآوری بی‌قراری درها بود

بی‌تاب‌ترین همسفر سَرها بود

دیدند زنی دست به پهلو آمد

پهلوی تنی که زیر خنجرها بود

بوی فراق

بوی فراق می‌دهد این گریه‌های من

ماتم گرفته شال سیاه عزای من

 

شرمنده‌ام که از غم زینب نمرده‌ام

آقا ببخش، در گذر از این خطای من

 

نگاه مرثیه

آن شب امیر قافله سفرۀ ماه را گشود

و از فاصلۀ  دو انگشت ضیافت عشق را

به تماشا گذاشت.

کوتاه سروده
محضر عشق دوست

از بهر ستیز و مرگ آماده شوید

در محضر عشق دوست افتاده شوید

از خون حسین بشنوید این پیغام

در طول زمان همیشه آزاده شوید

میدان دل

سراپا تشنگی، امّا دلش دریاتر از دریا

و رقصی در میان خون خود زیباتر از زیبا

 

چه شوری داشت آن شیدایی­‌ات بالا بلند من

که در میدان دل، سر برده‌­ای بالاتر از بالا

کوتاه سروده
هفتاد و دو تکبیر

با زخم چه طعنه‌ها به شمشیر زدی

مردانه به قلب آن همه تیر زدی

بر هرچه که هست در نماز آخر

یک مرتبه هفتاد و دو تکبیر زدی

کوتاه سروده
شعر صمیمیت انسان

تا شعر صمیمیت انسان خواندی

بی حنجره از لبان باران خواندی

تاریخ قیام انبیا کامل شد

وقتی که به روی نیزه قرآن خواندی

کوتاه سروده
شعور خیزران

آن طشت که خون عشق را می‌نوشید

در فهم دلیل خون او می‌کوشید

آن روز شعور خیزران جالب بود

انگار لبان وحی را می‌نوشید

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×