دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نذر حضرت مسلم بن عقیل
هُِرم آه

اوج می‌گیرد خیالم تا افق‌های پگاهش

تا شکوه بی کرانش، تا بلندای نگاهش

 

با شفق مأنوس گشته، چشم‌های راز دارش

شعله‌ها سر می‌کشد از سوز اشک و هُرم آهش

 

عنکبوتان تارهایی از سیاهی می‌تنیدند

چنگ می‌زد او در آن شب بر سپیدای پگاهش

 

شعر عاشورایی سهیل محمودی
اشتیاق

با صدف تا بود برابر چشم ریزد از ماتم تو گوهر چشم کور بادا ز چشم زخم زمان گر نگرید به سوگ تو هر چشم 

شعر عاشورایی خواجوی کرمانی
فروغ جان رسول و چراغ چشم بتول

به حلق تشنۀ آن رشک غنچۀ سیراب

که رخ به خون جگر شوید از غمش عناب

 

شه دو مملکت و شهسوار نه مضمار

مه دوازده برج و امام شش محراب

سر-دار

پیغام به‌دست از سفر آمده بود

بی واهمه در دلِ خطر آمده بود

 

از بام که سرنگون شدی پرسیدند:

سردار چرا بدونِ سر آمده بود؟

دروغ

این شهر که سنگ می‌زنند از بامش

مجموع شدند در پیِ اعدامش

 

این قوم دروغ را چه خوش می‌گویند؟

گفتند که کافر است و ... «مسلم» نامش

مرد کوفه

یک شهر پر از نفاق و نامردی و قهر!

اُفٍ لک یا کوفه! اُفٍ لک دهر

 

در را نگشود هیچکس بر مهمان

یک مَرد نبود غیرِ «طوعه» در شهر

شهرت

تا در تن و سنگ و خشت ِ خود جان داری

هر روز هوای عیدِ قربان داری

 

در کوچه و بام و مسجدت پیچیده:

«ای کوفه تو شهره‌ای به مهمانداری ...!»

فرستاده

بر دامنِ تزویر و ریا چنگ زدند

یکبار دگر به عشق نیرنگ زدند

 

امروز تمامِ شهر بیعت کردند

فردا به فرستادۀ او سنگ زدند

اقتدا

هر بار که جزر دیده، مدّش کرده

هر راه، به کُفر بود، سدّش کرده

 

پس ماندنِ در مکه حرام است که او

در مرگ هم اقتدا به جدّش کرده

جمع اضداد

آن روز به‌جز ظلمت و بیداد نبود

در دشت به‌غیرِ جمعِ اضداد نبود

 

در مستیِ هلهله سکوتی است عمیق

در خطبۀ تو به‌غیرِ فریاد نبود

عرش نی

خورشید بر این تیره مغاک افتاده است؟

یا بر سر نی آن سر پاک افتاده‌ است؟

 

بر عرش نی از تلاوت او پیداست

هفتاد و دو سوره روی خاک افتاده‌ است

تفسیر خجسته

شوریده‌سری که شرح ایمان می‌کرد

هفتاد و دو فصل سرخ، عنوان می‌کرد

 

با نای بریده نیز بر منبر نی

تفسیر خجسته‌ای ز قرآن می‌کرد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×