دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
باران اَلرَّحمان

خدایا عمر من پایان گرفته؟ و یا باران اَلرَّحمان گرفته

مگر این دشت اِحیا دارد امشب؟ که هر نیزه به‌ سر قرآن گرفته

رستخیز ناگهان

وادی به وادی می‌‌روم دنبال محمل

آهسته‌تر ‌ای ساربان، دل می‌‌بری، دل

 

اشک ملائک می‌‌چکد از کهکشان‌ها

پیچیده در هفت آسمان بانگ سلاسل

 

خورشید کربلا

 

وقتی به روی نیزه سرت می‌شود بلند آه از نهاد دور و برت می‌شود بلند

 

زینب مقابل سر تو می‌خورد زمین گرچه دوباره پشت سرت می‌شود بلند

 

السلام علی الراس المرفوع

سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند نبی و فاطمه و بوتراب را گریاند

 

صدای مویۀ زلفش که دست باد افتاد چقدر حضرت ختمی مآب را گریاند

 

نیزه

آن‌گاه که مهر تکیه زد بر نیزه 

گردید حدیث ماه و اختر نیزه

 

آن آیت روشن خداوندی را 

بگذاشت به احترام بر سر نیزه

بند ششم: وَ اِن یَکاد

سر، بر فراز نیزه و گیسو، به جنگ باد

تن، شرحه شرحه بر لب گودال خون چکاد

 

با یک کرشمه صید دو صد جبرئیل کرد

سیمرغ قاف، جلوۀ آیینۀ جهاد

عرش می‌پیچد به خود از آه و سوز کاروان

مطلع الفجر است یا تابیده قرآن روی نی کاین چنین افتاده آتش در نیستان روی نی؟

 

عرش می‌پیچد به خود از آه و سوز کاروان باد می‌پیچد به موهای پریشان روی نی

جویبار قرآن

آن نی که بر آن خشک نیستان می‌خورد

آب از لب جوی لب و دندان می‌خورد

 

لب تشنه ز جویبار قرآن می‌خورد

می‌خورد فراوان و فراوان می‌خورد

 

نیزه

 

داشتم انتظار از نیزه

انتظار شکار از نیزه

 

تا که زینب برای پیکر تو

ساخت سنگ مزار از نیزه

 

آرامش شهر

 

دستان تو بحر را به هم ریخته است

لبخند تو قهر را به هم ریخته است

 

آن سر که ز روی نیزه‌ها می‌افتد

آرامش شهر را به هم ریخته است

نذر سپیده

 

در شام فقط اشک ز دیده می‌ریخت

صد قطرۀ خون نذر سپیده می‌ریخت

 

سنگ از لب بام سوی سرها می‌رفت

از نیزه فقط سر بریده می‌ریخت

 

گل‌های زرد

بی تو شب و روزم همه سردند عمو

گل‌های دل باغ چه زردند عمو

 

تا رأس تو دیدم ز خودت پرسیدم

چشمان تو را چه کار کردند عمو؟

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×