دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
پناه کاروان

کمر بر استقامت بسته زینب

که یک دم هم ز پا ننشسته زینب

 

اگر زینب پناه کاروان بود

تو هم بودی عصای دست زینب

زینت سجادۀ عشق

بعد از آن واقعۀ سرخ، بلا سهم، تو شد  

پیکر سوختۀ کرب و بلا، سهم تو شد

بعد از آن واقعه، هفتاد و دو آیینه شکست  

ناگهان، داغ دل آینه‌ها، سهم تو شد

ام‌المصائب

در برزخ کبود هجوم شراره‌ها  

در پایکوب اسب بر آن پاره پاره‌ها

خورشید صبر، از افق خیمه می‌دود  

تا کهکشان سرخ عروج ستاره‌ها

 

خون تو و حجاب من

یا بر سر من، از سر نی، سایبان بده  

یا بر بلند نیزه مرا آشیان بده

با گیسوی رها شده در دست بادها  

از نی مسیر قافله‌ات را نشان بده

 

سکینه بنت الحسین

مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را  

شکسته صاعقۀ تازیانه، بال و پرم را

اگر فرات به دجله بریزد و بخروشد  

نمی‌نشاند، یک ذره آتش جگرم را

 

بانگ تکبیر رهایی

بر سر نیزه بلند است اگر بال شما  

ما هم آشفته، روانیم به دنبال شما

گرچه صیاد شکسته است مرا بال امید  

بسته پروانه نگاهم به پر و بال شما

 

آرامش و سکینه

چنان خون می‌چکد از رنگ و روی دامنت، بانو  

که گل شرمش می‌آید از گل پیراهنت، بانو

بگو بر چهره‌ات خون کدامین لاله پاشیده  

چه پاییزی گذر کرده ز باغ دامنت، بانو؟

 

خواهر خورشید

من ماندم و مرغ سحر و نوحه‌گری‌ها  

اندوه پرستو، غم بی بال و پری‌ها

من ماندم و هشتاد و چهار آیۀ عصمت  

در سایۀ آوارگی و در به دری‌ها

فریاد محراب

 

اینجا که بال چلچله را سنگ می‌زنند  

ماه اسیر سلسله را سنگ می‌زنند

ای آسمان نگاه کن! این قوم سنگدل  

یاران پاک و یک دله را سنگ می‌زنند

 

روز واقعه

در سایۀ خورشید، دشتی آتشین مانده ست  

پشت سر او، کهکشانی بر زمین مانده ست

یک پیکر و شفق هزاران نیزۀ عاشق  

از این غزل بازی، به لب‌ها آفرین مانده ست

 

صدای جرس

تا تو بودی، نفس آینه دلگیر نبود  

در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود

بی تو اما، نتوان گفت که بر من چه گذشت  

از دلم پرس که این گونه زمین گیر نبود

 

در آخرین پگاه

همره شدند، قافله‌ای را که مانده بود  

تا طی کنند مرحله‌ای را که مانده بود

با طرح یک سؤال، به پاسخ رسیده‌اند  

حل کرده‌اند مسئله‌ای را که مانده بود

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×