دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ماه طلعت؟

نوای غم به گوش چرخ پیر است

و یا بانگ جگرسوز بشیر است

 

که می‌گوید ایا اهل مدینه

خبر آورده‌ام با سوز سینه

 

طفلان حضرت مسلم علیهم السّلام

     

قاتل کشیده خنجر برّان برای ما

در زیر تیغ بسته بُوَد دست و پای ما

 

از بهر کشتن این همه تعجیل از چه رو؟

ظالم! مگر چه بود به عالم، خطای ما

اربعین و جابر بن عبدالله انصاری

        

«شنیدستم که مجنون با دل زار

چو شد از مُردن لیلی خبردار»

 

گریبان چاک زد از بهر دلبر

به قبرستان شدی با دیدۀ تر

 

آتش و جوان هندو

             

چو هندو جوانی برفت از جهان

ز آتش‌پرستان هندوستان

 

به آیین خود آتش افروختند

در آتش، تن آن جوان سوختند

زبان حال دختر دردانه سیّدالشّهدا علیه السّلام

         

گویی که تنگ بوده زمین از برای تو

کاین­سان به روی نیزۀ اعداست، جای تو

 

یا خواستی ز مهر شوی سایۀ سرم

قربان مهربانی و مهر و وفای تو!

 

مصیبت حضرت رقیّه خاتون علیها السّلام

        

عمّه جون! بیا ببین مهمون برامون اومده

یه سر غرقه به خون، تو غم‌سرامون اومده

 

بگو بچّه‌ها دیگه گریه و زاری نکنن

از عزا بیرون بیان، آخه بابامون اومده

خرابۀ شام

            

کودکی در خرابه‌ای بی سقف

با سر باب گفت­وگو می‌کرد

 

سر بُبریده‌ را در آغوشش

هم‌چو گل عاشقانه بو می‌کرد

مصیبت حضرت بنت الحسین علیها و علی ابیها السّلام

            

این گوهری که در دل خاک آرمیده است

بنت الحسین، دختر محنت‌کشیده است

 

هر چند که در مسیر اسارت سه‌سال داشت

در راه شام سختی سی ساله دیده است

مدح و مصیبت حضرت قمر بنی هاشم علیه السّلام

          

روشن‌گری که خوانده خدا باب حاجتش

گسترده است بر همه خوان عنایتش

 

ماه منیر هاشمیان، رشک آفتاب

الگو برای حق‌طلبان شد شهادتش

مدح و مصیبت حضرت ابالفضل العبّاس علیه السّلام

          

برخیز تا زنیم به دامان یار، دست

گیرد مگر ز عاشق خود آن نگار، دست

 

آن ماه‌چهره‌ای که به صد مهر می­‌کشد

خورشیدوار بر سر هر سنگ و خار، دست

زبان حال حضرت زینب کبری علیهاالسّلام

          

شمع‌سان سوختم و ابرصفت گرییدم

تا تن پاره‌ی بی‌پیرهنت را دیدم

 

پر و بالم همه شد سوخته، ‌ای شمع امید!

بس‌ که پروانه صفت در طلبت گردیدم

رتبۀ شاهی

          

ای خون حق! که عرشِ دل ماست جای تو

بلکه ز یُمن جای تو، جای خدای تو

 

گردد حرام، آتش دوزخ به روز حشر

بر دیده‌ای که اشک ببارد برای تو

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×