دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سرچشمه‌ی بهار

که جن و انس بفهمند کار ما با توست تمام هستی مایی فقط خدا با تو است

روضه‌های خیزران

باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد

وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد

 

ای کاش که من نیز امشب زائرت بودم

جایی که فرزندت در آنجا روضه‌خوان باشد

 

کوفه

چشم تو سمت من دل من گیر نیزه‌هاست

این سینه پاره‌پاره‌ی شمشیر نیزه‌هاست

 

عشقت مرا به کوچه و بازار می‌کشد

زینب اسیر رشته‌ی زنجیر نیزه‌هاست

صفحه به صفحه

به سر نعش تو از زندگیم سیر شدم

ای عصایم بنگر بی‌تو زمین‌گیر شدم

 

کار جنگیدن من بعد تو بی‌فایده است

من که با تو هدف نیزه و شمشیر شدم

وسط معرکه

وسط معرکه درگیر تلاطم شده‌ای

کشت کردند تو را، خوشۀ گندم شده‌ای

 

دست و پا می‌زنی و جان مرا می‌گیری

مثل شش ماهۀ من غرق تبسّم شده‌ای

خدا کند که بیاید

اگر که پیچ و خم روزگار بگذارد

اگر که سختی این انتظار بگذارد

 

هنوز هست سری تا که دست‌هایش را

به دست خاک قدم‌های یار بگذرد

اوج غربت

در اوج غربت و غم زهر کینه یارش بود

میان حجره دلش تنگ گلعذارش بود

 

در آرزوی جوادش دمی قرار نداشت

به آخرین نفسش چشم انتظارش بود

تجربۀ بهار

غنچه شش ماهه‌ای که بار ندارد

چیدنش آن قدر افتخار ندارد

 

زود خزان شد گلی که در همه عمرش

تجربۀ دیدن بهار ندارد

سیب سرخ بهشت

 تو می‌روی و دل من دوباره می‌ریزد و خواهر تو به راهت شراره می‌ریزد

 

خدا کند که بمیرم نبینمت تنها غریبی تو به جانم شراره می‌ریزد

شوق وصل

وقتی که آمدی به برم نور دیده‌ام

گفتم که باز هم نکند خواب دیده‌ام

 

بابا منم شکوفۀ سیب سه ساله‌ات

حالا ببین که سرخ و سیاه و رسیده‌ام

معنا

روزی که دل به مهر تو معنا گرفته است

یک قطره عشق داده و دریا گرفته است

 

در بین واژه‌های لغت‌نامۀ خدا

نامم کنار نام تو معنا گرفته است

ما همه بیمارهای دوری از شش گوشه‌ایم

می‌نویسم عشق و بی تردید می‌خوانم جنون

هرکسی دیوانه‌تر السابقون السابقون

 

می‌نویسم عشق و بی تردید می‌خوانم حسین

عاقلان دانند لکن اکثرا لایعقلون

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×