دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گذر اشک

گردباد آمد و در خلسۀ حالم پیچید

بغض یک معجزه در وهم و خیالم پیچید

 

خبر از حادثۀ سرخ رسیدن دادی

نور در فطرت اندیشۀ کالم پیچید

دعوت شگفت

رنجی عظیم جان‌ و دلش را ملول کرد

حسی شبیه وحی، درونش حلول کرد

 

در نیمه‌راه طوف حرم دعوتی شنید

برخاست رنج راه و سفر را قبول کرد

چراغ سخن

درآتشی از آب و عطش سوخت تنت را

در دشت رها کرد تن بی کفنت را

 

پرپر شده بر خاک رها کرد و پراکند

در خاطره‌ها عطر خوش پیرهنت را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×