دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خطبۀ شهادت

روزی، تمامِ همّت خود را گذاشتی

در خیمه‌های آتش و خون، پا گذاشتی

 

در کوچه‌های حادثه، همراه کاروان

پا جای پای حضرت زهرا گذاشتی

 

 

سیلاب سیلی

 

خم شد، گذاشت روی زمین، گوشواره را

تا قدری التیام دهد، گوشِ پاره را

 

آتش گرفته گوشه‌ی دامان کوچکش

آبی نبود، چاره کند این شراره را

 

عصای حوصله

عبا به روی سر انداخت سمت کوچه دوید

ورود قافله را از دهان شهر شنید

 

مسافران عزیزش ز راه می‌آیند

میان گریه چو ابر بهار می‌خندید

چگونه؟

مسلم شهید شد وَ تو خواندی «حمیده» را

مرهم نهادی آن جگرِ داغ‌دیده را

 

بر زانوان خویش نشاندیّ و چون پدر

بوسیدی اشک‌های از آتش جهیده را

 

دو کوچک

 

شکفته بر این نهر، دو یاس کوچک

دو چشم فروزان، دو الماس کوچک

 

دو گنبد به ‌اندازۀ بی‌پناهی

شده کربلایی، به مقیاس کوچک

حماسۀ خاک

 

از کودکی به نام حسین، آشنا شدم

تا کم‌کَمَک به درد غمش، مبتلا شدم

 

مادر نهاد بر لب من مُهر کربلا

تا وارث محبّت خون خدا شدم

سهم زینب (۲)

مادر نشسته سیر تماشایشان کند

هنگام رفتن است، مهیایشان کند

 

عون است یا محمّد؟ فرقی نمی‌کند

در اشک‌های بدرقه پیدایشان کند

سهم زینب (۱)

چه سخت بود زنی اشک را بخشکاند

صبوری‌اش جگر کوه را بلرزاند

 

در التهاب وداعی که بازگشت نداشت

زمین حادثه را دور سر بگرداند

جبریل بال فرش کند پیش پای او

زیباترین پدیدۀ دامان کوثر است

این ماه پاره، روشنی چشم حیدر است

 

در گریه‌اش مغازلۀ ابر و آسمان

در خنده‌اش طراوت جان پیمبر است

 

جبریل بال فرش کند پیش پای او

در التیام زخم، مسیحای دیگر است

غرور فاطمه درچشم کوچه و بازار

زمین کرانۀ عطشان بیقراران است

زمانه ملتهب داغ سوگواران است

 

به هرطرف که بگردد نگاه سرد غروب

نشان شام غریبان سربه داران است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×