دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گل به آب داد!

مادر، نه طفل تشنۀ خود را به باب داد

مهتاب را، فلک، به کف آفتاب داد

 

چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحم دید

چشمش به لعل خشک وی، از اشک، آب داد

خلقت زیبا

 آمدم در قتلگه تا شاه را پیدا کنم ماه را شرمنده از آن خلقت زیبا کنم

 

گشته از باد خزان پرپر همه گل‌های من جستجو در بین این گل‌ها گل زهرا کنم

کجا افتاده؟

انگشت تو از دست چرا افتاده؟

گل از چه ز شاخه‌ای جدا افتاده؟

 

ای ناطق قرآن که جدا گشته سرت

بسم‌الله این سوره کجا افتاده؟

 

طفل، بابا، آب

دختری ماند مثل گل ز حسین

چهره‌اش باغ، باغِ نسرین بود

جایش آغوش و دامن و بر و دوش

بس که شور آفرین و شیرین بود

تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود

گمان مکن پسرت ناتنی‌ برادر بود

قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود

 

منال ام‌بنین و ببال از عباس

تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود

دل دختر به پدر خوش باشد

آمدی گوشۀ ویران، چه عجب!

زده‌ای سر به یتیمان، چه عجب!

 

تو مپندار که مهمان منی

    به خدا خوبتر از جان منی

مشت‌ها و گوشواره‌ها

بیش از ستاره زخم و، فلک در نظاره بود دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود  

لازم نبود آتش سوزان به خیمه‌ها دشتی ز سوز سینۀ زینب شراره بود

وفاداری زنجیر

گر چه بیمارم و حالم ز دلم زارتر است

ولی از پیکر من چشم تو بیمارتر است

 

درد و غم با من و دل هست وفادار، امّا

با تن من غل و زنجیر وفادارتر است

اشاره از دور

رأس تو را به روی نی، هر چه نظاره می‌کنم

سیر نمی‌شود دلم، نگه دوباره می‌کنم

 

ز اشک و آه سینه‌ام، میان آب و آتشم

چو با توأم از این میان، کجا کناره می‌کنم؟

مصحف ورق ورق

ای مصحف ورق ورق، ای روح پیکرم!

آیا تویی برادر من؟ نیست باورم

 

با آنکه در جوار تو یک عمر بوده‌ام

نشناسمت کنون که تو هستی برادرم

خاک پای لشکر...

اگر بر آستان خوانی مرا، خاک درت گردم

و گر از در برانی، خاک پای لشگرت گردم

 

به دامانت غبارآسا نشستم، بر نمی‌خیزم

و گر بفشانی‌ام، خیزم ولی گرد سرت گردم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×