دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
لب‌های قرآنی

 

آمد و در دل ِ باد پیچاند، بوی لب‌های قرآنی‌اش را

در نگاه ِ ترک خوردۀ خاک، دید ساعات پایانی‌اش را

 

او که نامش کلید نجات است، مظهر ِقَد اَقمتَ الصّلاه  است

کشتی نوح آورده تا عشق، طی کند راه طوفانی اش را

 

خورشیدهای توأمان

 

تمام چشم‌های تشنه حس کردند باران را

شبی که غنچه‌ها دیدند بیداد زمستان را

 

من از اشک ترنج وُ تیغ‌های سرخ می‌ترسم

چه دستی کرد پرپر، حُسن یوسف‌های گلدان را

 

پروانه‌ها

طوفان از اینجا می‌برد پروانه‌ها را

وقتی که ویران می‌کند کاشانه‌ها را

 

رگ‌های دنیا پر شده از خون خورشید

کم کم حقیقت می‌دهد افسانه‌ها را

شام یلدای کودکان یتیم

می شود آسمان غریبانه،

یک شبِ تلخ نی لبک بزند؟

بعد آتشفشان به جوش آید،

شعله بر بال شاپرک بزند؟

دیده‌ای روز رنگ شب بشود،

زیرِ پای ِخزان بیفتد نور؟

دیده‌ای خون به جای آب روان،

از دل موج‌ها شَتَک بزند؟  

آه! هفتاد و دو تکه شده قلب قرآن

خاک ، آتش زده پیراهن خونینش را باد خم کرده از آن سو، کمر دینش را

آه! هفتاد و دو تکه شده قلب قرآن آیه آیه به زمین ریخته یاسینش را  

زمین از عطر گلدانم بهاری می‌شود روزی

رصد کن رد پایم را پس از این در بیابان‌ها سرم را روی دست باد بر دوش نیستان‌ها

رصد کن آسمان پیکرم را با هزار اختر میان ریگ‌های داغ، در آغوش میدان‌ها  

دست‌های تشنۀ فرهاد

پر می‌کشم؛ شعرم به دست باد اگر باشد مقصد کویر ِ داغ عشق آباد اگر باشد

در خون گرمت غسل خواهم داد بالم را پروانۀ افکار من آزاد اگر باشد  

تقدیم به امام سجاد (ع)

 

مانده ام از کجا شروع کنم، پای شعرم به درد زنجیر است واژه‌هایم به گریه افتادند، چه شروعی! چقدر دلگیر است!

یک طرف بوی درد می آید، بستری غرق در ستاره شده یک طرف بوی خون و خاکستر، همه جا ازدحام شمشیر است

آتش افتاده بر دل صحرا، دارد از التهاب می‌سوزد همه جا می‌شود عطش باران، آب از آب بودنش سیر است

نفس‌های واپسین

شبی به عرش گره زد خدا زمینش را، سپرد دست زمین اسوۀ یقینش را 

سرود شعر سپیدی برای آمدنت، به دست عشق رها کرد سرزمینش را 

گذاشت آینه‌ای روبروی پیغمبر، کشید از دل وجان قد و قامتی محشر 

به جای خون به رگت آیه آیه قرآن ریخت، چکاند روی لبت صوت دلنشینش را 

 

پروانۀ زخمی

پر می‌کشد پروانه‌ای زخمی به سویت  گهواره‌ای جان می‌دهد در آرزویت 

باید به دست تیرهای تشنه یک روز  باغ گل سرخی بروید از گلویت   

دام آتش

چه می‌شد که پروانه در دام آتش نباشد؟ پرِ بسته با هیمه‌ها در کشاکش نباشد

قرار است اگر قلب دنیا بسوزد ... بسوزد ولی شعله‌اش این همه داغ و سرکش نباشد

درهای بی کلید

سه ساله‌ای و چه قرن‌ها که، امید دل‌های ناامیدی صدای لب‌های بی صدایی، کلید درهای بی کلیدی

نرفته از خاطر زمانه، غمی که بر سینه‌ات نهادی خرابه‌هایی که نور دادی، حماسه‌هایی که آفریدی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×