دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
محبوب

خیره مانده­ ست نگاه تر یعقوب به تو

داده قرآن لقبِ یوسف محجوب به تو

 

گرچه آیینۀ فریاد محمد شده­‌ای

ولی انگار رسیده دل ایوب به تو

 

کوچکترین ماه

ای آب! باید بعد از امروز، از شرم، چشمت کور باشد

این ماهیِ کوچک چگونه، در پنجۀ ساطور باشد؟

 

چشم انتظار طفل من نیست، آسیه‌­ای در ساحل نیل

گهوارۀ داغش قرار است، طعمه برای تور باشد

 

عاشقانه‌ای کوچک

آسمان در آتش سوخت، با زبانه‌­ای کوچک

لحظه‌­ای که سر افتاد، روی شانه­‌ای کوچک

 

تازه شد دهان تیر، شعبه شعبه لب تا لب

چید از درخت نور، نوبرانه­‌ای کوچک

 

این پرندۀ بی پر، تازه بال واکرده

روی نیزه می­‌سازد، آشیانه‌­ای کوچک

اقتباس

از آسمان آورده باد عطر لباسش را

فریادهای سینه‌­سوز ناشناسش را

 

شرمم می‌­آید تا بگویم با چه بی‌­شرمی

بر ریشه‌­های تشنه می‌­زد خشم داسش را

سفیر صلوات

لب­‌های عطشناک تو آغاز حیات­ است

دین­ست ... یقین­ست ... عروج­ست ... صلات­ است

 

با نبض تو باید بتپد قلب جهانی

نبضی که نمایانگر محیا و ممات­ است

نامۀ خطی

سپرده دست عاشقان خدا پیالۀ تو را

شراب آسمانی هزار سالۀ تو را

 

به رنگ خون خود حنا به گیسویت گذاشته

کشیده دور ماه تا همیشه هالۀ تو را

سال، سال خنجر است

می‌رود به محفل امیرها، پا به پای غربت اسیرها

می­‌رود به طبل کوبِ کوفه و ... بزم کل کشیدن نفیرها

 

می‌­رسد به دیرها و دارها، می­‌رسد به مجلس قمارها

کینه‌­ها نشسته­‌اند سر به سر، با سری مقابل سریرها

پابوسی ماه

آسمان رفته به پابوسی ماهی که ندارد

خیره مانده­ است از امشب به پگاهی که ندارد

 

ماه، تابیده سرنیزه به هر ذره از عالم

می­­‌رود با سر بی‌­تن به گناهی که ندارد

 

دیروقت است؛ بگویید بتازند سواران

به تن خستۀ سردار و سپاهی که ندارد

آخرین اشاره

نقش بسته بر زمین، قلب ­پاره‌­پاره­‌اش

کاروان خسته و ... آخرین سواره‌­اش

 

نقش بسته بر زمین، دست شرحه شرحه‌­ای

می‌­رسد به مشک‌­ها، آخرین اشاره‌­اش

دل آب آور

تقویم، روی صورتش چشم تری دارد

ماهِ محرم حس و حال دیگری دارد

 

سر وا نخواهد کرد این بغضِ گره خورده

در حنجرش حتما کلافِ بی سری دارد

امضای خدا

صحرا به که گویدغم مجنونش را؟

سوز عطش و گونۀ گلگونش را

 

دنیا به خودش ندیده مردی چون او

امضای خدا مهر کند خونش را

غروب نینوا

با فاطمه می‌خواست خدا را بکشد

تصویر غروب نینوا را بکشد

 

تقدیر وضو گرفت و از نیزه گذشت

تا مسح سر ستاره‌ها را بکشد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×