دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مرد نقّاش

 

نرم‌نرمک اسب و زین و یال و گیسویش کشید

خم شد و پا و دوال و چشم و ابرویش کشید

 

مرد نقّاش، اسب را برفیّ و صحرا را کبود

نخل را آشفته‌گیسو، روی در رویش کشید

 

تقدیم به حضرت ام البنین (س)

شمیم عطر گل یاس در حرم پیچید

و قلب‌ها شده روشن در آستانۀ عید

 

پرنده‌ها همه از راه دور برگشتند

بهار با چمدانی پر از شکوفه رسید

یک نفر نیست به این مرد بگوید نامرد

داد زد ها ... سر از این خاک کجا بردارد کیست آیا قدمی سمت خدا بردارد؟

خیمه زد روی پدر، رو به جماعت پرسید یک نفر نیست که بابای مرا بردارد؟

 

خاک مسیح

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟ این سرزمین غمزده در چشمم آشناست این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد گفتند:«غاضریه» و گفتند:«نینوا»ست دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست

 

زیر باران ناحیه (زیارت ناحیۀ مقدسه)

غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش

تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش

 

شبیه ابر بهاری هوای ناحیه را

پر از ترنم غم کرده  اشک سوزانش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×