دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوتاه سروده
شدم مثل رباب این روز آخر

من و این یک نفس، بشتاب مادر

مرا این لحظه‌ها دریاب مادر

 

شدم مثل رباب این روز آخر

عذابم می‌کند این آب، مادر

ولادت امام سجاد

سوی مجنون برسانید که لیلایی هست

ما شنیدیم در این شهر که آقائی هست

دورِ این خانه شلوغ است اگر جائی هست

دردمندیم و دلی خوش که مداوائی هست

آمده از گرد و خاک راه اما سوخته

روزگارم در غم آن قد و بالا سوخته

باغ من گل داشت روزی حیف حالا سوخته

 

وایِ من از پنج فرزندم یکی باقی نماند

وای بر دل زندگی‌ام جمله یکجا سوخته

 

ای پاره پاره‌تر ز دل پاره پاره‌ام

خواهم که بوسه‌ات زنم اما نمی‌شود

جایی برای بوسه که پیدا نمی‌شود

 

لب را به هم بزن، نفسی زن که هیچ چیز

شیرین تر از شنیدن بابا نمی‌شود

 

قدت شبیه قامت سقا شده، ببین!

چشمی که بسته‌ای به رخم وا نمی‌شود  یعنی عمو برای تو بابا نمی‌شود  ای مهربان خیمه، حرم را نگاه کن  عمه حریف گریۀ زن‌ها نمی‌شود   

نگاه آخر

چگونه آب نگردم کنار پیکرتان؟

که خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان

 

میان قافلۀ نیزه‌دارها، فردا

خدا کند که نخندد کسی به مادرتان

فصل عزا

هرچند دل از گریۀ شب‌های دعا سوخت

شیرازه‌ام امّا همه در کرب و بلا سوخت

 

هر صفحه‌ای از زندگی‌ام شرح فراقی است

هر لحظه‌ام عمری‌ست که در فصل عزا سوخت

 

جامانده به روی بدنم ردّ اسیری

روزی نفسی بود که در شام بلا سوخت

طفل یتیم

هوای دخترکی را برادرش دارد

که خیره‌ خیره نگاهی به مادرش دارد

 

شبیه طفل یتیمی که مادرش مرده

نگاه ملتمسی بر برادرش دارد

 

گرفته بازوی او را به سمت در ندود

دری که نام علی روی سردرش دارد

 

زبان حال حضرت ام المصائب با حضرت زهرا (سلام الله علیهما)

با چشم‌های نیمه بازت گاه گاهی

چشمان خیس و خسته‌ام را کن نگاهی

 

وقتی تنور خانه روشن شد برایت

گفتم خدا را شکر کم کم روبه‌راهی

از زبان امیرمومنان خطاب به حضرت زهرا (۱۰جمادی الاولی؛ تحویل پیراهن سیدالشهدا به حضرت زینب)

این روزها که دیدنتان کیمیا شده

این خانه بی نگاه تو دارالعزا شده

 

باور نمی‌کنم چقدر آب رفته‌ای

حتی برای ناله لبت بی صدا شده

هشتم محرم؛ ناباورانه

ناباورانه می‌‌برم ای باورم تو را

ناباورانه غرق به خون تا حرم تو را

 

سخت است روی سطح عبا جمع کردنت

پاشیده‌‌اند بس که به دور و برم تو را

هشتم محرم؛ آرزوی بوریا

بر زانو آمده پسرش را صدا کند

شاید جراحت جگرش را دوا کند

 

گرچه جگر نداشت نگاهش کند ولی

بالین او نشسته پسر را صدا کند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×