دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سلطان کربلا حسن است

دعای زنده‌دلان صبح و شام یا حسن است که موی تیره و روی سپید با حسن است

حسین می‌شنوم هرچه یاحسن گویم دو کوه هست ولی کوه بی‌صدا حسن است

شور و شیرین

به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید

ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا

 

حاصل عمر

یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:

یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد

بساط گریه

«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»

 

شنیده‌ام که گدا موج می‌زند به درت

سرای جود تو خالی ز مستمند مباد

 

عید

معنی برو به کرببلا عید کن که حق

روزی هزار بار در آن عید می‌‌کند

 

خیال عمر ابد

هوای بی کسی‌ام بود، آشنای تو گشتم

خیال عمر ابد داشتم، فدای تو گشتم

 

علیل کوی تو از هر طبیب و درد معاف است

خیال عافیتم بود، مبتلای تو گشتم

 

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

دیدۀ مست تو را باده غلام است و بس

خاص‌ترین جام می ‌‌پیش تو عام است و بس

 

صحبت شیر و شکر پیش لبت کافری است

مدحت قند و عسل بی تو حرام است و بس

 

مفرد

مادر به اشک روضه مرا داده است شیر

در شیرم آب کرده، ولی سود با من است

 

صلح بشر

برای صلح بشر می‌زنند مردان تیغ

اگر به صبر ببینی، حسین هم حسنی است

 

تشریف پادشاهی

زینب که سینۀ او، خود مدفن حسین است

روحش چنان لطیف است، گویا تن حسین است

 

یارب چه نشئه گل کرد؟ ظلم است و استغاثه!

دست سنان و اخنس، بر دامن حسین است

 

حسینی غرق خون در سینه‌ای چون کربلا دارم

شکوه شیون داغ جوانم، اوج‌ها دارم

تشرفخانۀ اشک یتیمم، خاک پا دارم

 

سلامت می‌چکد از هر شکستم، کامل النقصم

زبانی لال و قدر نه فلک دانگ صدا دارم

 

«پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز»

ای شعلۀ فراق! مرا بی امان بسوز

ای دل تو نیز بشکن و تا می‌توان بسوز

 

ای فکر! ناله سر کن و ‌آتش شو ‌ای قلم

ای مغز شعله‌ور شو و ‌ای استخوان بسوز

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×