دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
به کربلا نرسیدن کم از رسیدن نیست

شبی که ریخت خدا در سبوی جانم می

چو تاک رفت به اعماق استخوانم می

 

علی الصّباح قیامت کسی است ساقی من

که می‌دهد به من و جمع دوستانم می

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

گر سر ما به قدوم تو دوان خواهد شد

دوش ما راحت از این بار گران خواهد شد

 

به بلندای قدت بر تو سلامی دادم

زین بلندی ادب مسلم عیان خواهد شد

 

از خدا خواسته‌ام ذبح منای تو شوم

زده‌ام فالی و امروز همان خواهد شد

سفره‌ات را جمع کن بابا که مهمانی بس است

صحبت از موسی و طور و ذوق عمرانی بس است

من پدر می‌خواستم، توضیح عرفانی بس است

 

قرعۀ آن قبلۀ سیّار بر ما اوفتاد

ای خرابه، غبطه بر دیوار نصرانی بس است

درد بی درمان

پایم حریف خار مغیلان نمی‌شود

دست شکسته یار گریبان نمی‌شود

 

گیسو نمانده تا که پریشانم کنم تو را

آری، سر رقیه پریشان نمی‌شود

شأن نزول رأس تو ویرانۀ من است

مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی‌شود

زین پس کسی به قدر تو لیلا نمی‌شود

 

شأن نزول رأس تو ویرانۀ من است

دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی‌شود

سر که آشفته شود، حوصله سر می‌آید

خبر آمد که ز معشوق، خبر می‌آید

ره گشایید که یارم ز سفر می‌آید

 

کاش می‌شد که ببافند کمی مویم را

آب و آیینه بیارید، پدر می‌آید

احیاگر هزار مسیحا لب من است

اکنون که بر دهان تو بابا لب من است

اوج دعای امشب تو تا لب من است

 

با چوب بدحضور یزید لعین بگو

تولیت حریم لبت با لب من است

این نیزه‌ها دهان ترا بوسه می‌زنند

آمد خیر حسین ز پا اوفتاده است

این حرف از دهان صبا اوفتاده است

 

بویت چه خوب می‌رسد از دور، گوییا

پیراهنت به دست صبا اوفتاده است

من به هَل مِن ناصرِ تو آمدم در قتلگاه

شمسی و روی زمین با روی ماه افتاده‌ای

تا اذان مانده چرا در سجده‌گاه افتاده‌ای؟

 

سینه تنگ و عرصه تنگ و غربت تو می‌کشد

زیر دست و پای دشمن بی سپاه افتاده‌ای

رو به قبله کند چگونه تو را؟

قد کشید و بلند بالا شد

تا فلک پر زد و مسیحا شد

 

به همین قدر اکتفا فرمود

بند کفش‌اش نبست و موسا شد

به جای پنبه سر شیشه را به بوسه ببند

فراز منبر دستت، کلیم خواهم شد

زبان بگیر که من هم دونیم خواهم شد

 

به گیسوان رقیه قسم که پشت سرت

نمازخوان اذان نسیم خواهم شد

جای تنت خون تو به اوج فلک رفت

چشم تو از بس که گریه کرد نظر شد

عالم بالا ز گریۀ تو خبر شد

 

صیغۀ عقد اخوّتت به که خواندند؟

عمر تو مثل مسیح، صرف سفر شد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×