دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
حدیث سلیمان

 

ببَر،‌ بشیر! به یعقوب، بوی پیرهنش

بگو ز یوسف و گرگان و دوری از وطنش

 

بگو حدیث سلیمان دشت کرببلا

که بُرد خاتم خاتم ز دست، اهرمنش

یحیای من!

 

ای مهربان برادرِ با جان برابرم!

وی یادگار از پدر و جدّ و مادرم!

 

چون چاک‌چاک جسم تو را بنْگرم به خاک؟

ای کاش! مُردمی که تو را کشته ننْگرم

 

گذر اسرا

 

بر قتلگاه، چون اُسرا را گذر فتاد

شورِ نشورِ حشر، عیان در نظر فتاد

 

هم بانگ نوحه، غلغله در نُه فلک فکنْد

هم گریه، بر ملائک و جنّ و بشر فتاد

مهر در سحاب

 

چون مهرِ آسمانِ شرف در سحاب شد

ذرّات کائنات، پُر از انقلاب شد

 

برچیده شد بساط نشاط از بسیط خاک

وز باد کفر، خانه‌ی ایمان، خراب شد

 

نوبت قتال

چون نوبت قتال به سلطان دین رسید

افغان اهل‌بیت، به عرش برین رسید

 

غوغای «الوداع» و هیاهوی «الفراق»

از چار‌ سوی، بر فلک هفتمین رسید

 

راکب و مرکب

 

در کربلا ز جان، چو شه انس و جان گذشت

افغان جنّ و انس، ز هفت آسمان گذشت

 

آن سروری که روح و روان رسول بود

لب‌تشنه از روان، لب آب روان گذشت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×