دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دشت غم‌انگیز

 

سکینه گفت: پدر جان! سرت ز تن که بریده؟

به خاک و خون، تن صد چاک و بی‌سرت که کشیده؟

 

کدام ظالمی از راه کینه کرد یتیمم؟

که زیر بار غمت، قدّ دختر تو خمیده

 

روزگار بی‌وفا

 

گفت زینب: ما اسیران، عزّ و جاهی داشتیم

در مدینه، منزلیّ و بارگاهی داشتیم

 

از مدینه، چون شدیم آواره تا در کربلا

همره خود، لشگر و میر و سپاهی داشتیم

شعاع شعله

دلم در حلقه‌ی ماتم، به یارب یارب است، امشب

همان شام غریبانی که گویند، آن شب است، امشب

 

صدای ناله‌ای از سرزمین نینوا آید

که گویا صاحب آن ناله، جانش بر لب است، امشب

 

 

لالۀ خونین

 

به میدان شهادت چون حسین از صدر زین افتاد

سوم خورشیدِ افلاکِ امامت بر زمین افتاد

 

عزیز جان پیغمبر به خون خویش می‌غلتید

هراسان ذوالجناح و شورشی در ماء و طین افتاد

 

طومار عشق

 

چون تیر خصم، حنجر آن طفل، پاره کرد

در حال مرگ، بر پدر خود، نظاره کرد

 

زآن یک نگاه، زد به دل قدسیان، شرر

امّا به قلب باب، فزون‌تر شراره کرد

 

امواج خون

امشب است آن شب، که بر پا شور محشر می‌شود

زینب غم‌دیده، فردا بی‌برادر می‌شود

 

امشب است آن شب، که فردا در یم امواج خون

غرق توفان، کشتی آل پیمبر می‌شود

 

کلام امام

چو شد حسین به صحرای کربلا، وطنش

ز باد حادثه یک‌باره شد خزان، چمنش

 

در آن ریاض چمن، داشت سروِ نسترنی

فلک ز پای درآورْد سروِ نسترنش

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×