دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کاروان ‌اسرا

 

پریشان‌کاروانی از اسیری در وطن آید

سیه‌محمل جهازی چند با سوز و محن آید

 

به اشتر‌ها همه محمل سیه‌پوش است و چندین زن

سیه‌پوش و سیه‌روز از سفر، سوی وطن آید

قبله‌نما

 

ای پدر جان! ز کجا آمده‌‌ای؟

سوی ویرانه چرا آمده‌ای؟

 

طایر سدره و ویرانه‌ی شام؟!

از کجا تا به کجا آمده‌ای؟!

سینۀ سوزان

 

من کیستم؟ رسول خدا را سلاله‌‌ام

وندر حریم زاده‌ی زهرا، غزاله‌ام

 

نامم رقیّه، دختر سلطان کربلا

باب الحوائجم، به خدا! گر سه ساله‌ام

پیکر‌ لعل‌فام

وضو نداشت هر آن‌ کس که بُرد نام تو را

قسم به جان تو! نشناخت احترام تو را

 

مقام قدر تو از فکرت بشر اولاست

عقول ناقصه کی پی بَرد مقام تو را؟

 

 

عذار زرد

به برگرفت ز گهواره، طفل زارش را

بدید زرد ز تاب عطش، عذارش را

 

نهان به زیر ردا کرد، شد سوی میدان

مگر که خصم دهد آب، شیرخوارش را

 

تحفه‌ای نایاب

 

باز هم امشب دلم با صد امید

                        می‌رود سوی اباالفضل رشید

 

آن که آمد در وفاداری فرید

                        آن که مانندش دگر گردون ندید

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×