دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ترکیب بند عاشورایی فدایی مازندرانی (بند اول)

 

در حیرتم که لاله دلـش داغـدار کـیسـت؟

سنبل گشوده و گیسو و آشفته تار کیسـت؟

 

گل از برای چیست که بنموده جامه چاک؟

باد صبا به طرف چمـن بـی‌قـرار کیـسـت؟

 

آب بی‌آبرو

 

در حیرتم که آب، مگر آبرو نداشت؟

گر آبروی داشت، چرا رو به او نداشت؟

 

لب‌تشنه شاهِ تشنه‌لبان در لب فرات

جز جرعه‌ای ز آب، دگر آرزو نداشت

شاه کم‌سپاه

فریاد از آن شبی! که به فرداش شد شهید

سلطان دین حسین، به کام دل یزید

 

آن شام شد ز پرده‌ی ظلمت، سیاه‌پوش

وآن صبح از سپیده، گریبان خود درید

 

صیت شهادت

دانی که لفظ «دمع»، چرا از دم است و عین؟

یعنی که خون ز دیده ببار از غم حسین

 

نَگْریستن براش ز عین شقاوت است

ای نور عین! گریه به عین است، فرضِ عین

 

پیکر شریف

 

زین درد خون گریست سپهر و ستاره هم

خون گشت قلبِ لعل و دل سنگِ خاره هم

 

بر سر زدند از اَلَم زادۀ بتول

تنها همین نه مریم و هاجر که ساره هم

 

گل بی‌آب و رنگ

 

لب‌تشنه‌ای که آب، جز از چشمِ تر نداشت

آه از دمی! که چاره به جز تَرک سر نداشت

 

دستش ز پا فتادنِ یاران ز کار مانْد

نورش ز دیده رفت که یعنی، پسر نداشت

به رنگ کاه

بر نیزه دید، چون سر آن سرور، آفتاب

یا رب! چرا طلوع کند دیگر آفتاب؟

 

باشد روا که ماه کشد، آه بر فلک

باشد سزا که خاک کند بر سر، آفتاب

 

حقّ مادری

چون در صف مصاف ز الطاف داوری

شد نوبت قتال به سادات جعفری

 

زینب دو نوجوان عزیزش به پیش خوانْد

گفتا که بر شماست، مرا حقّ مادری

 

 

غلام سیاه رنگ

 

 

از لشگر امام، غلامی سیاه‌رنگ

خالِ سوادِ کشور هند و دیار زنگ

 

آمد به پیش آن شه و گردن نمود کج

درخواست کرد از شه لب‌تشنه، اذن جنگ

مردان حق

آنان که در طریق وفایش، قدم زدند

پا بر سرِ کلاه کی و جام جم زدند

 

مردان حق که فانی مطلق به حق شدند

از عرصۀ حدوث، قَدم تا قِدم زدند

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×