دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بپرس حال رباب

 

چرا به خاک فتاده، تن مطهّر تو؟

جدا نموده که ای شهریار من! سر تو؟

 

ز هیچ باب نپرسی چرا ز حال رباب؟

که هست خادمه‌ای، یا حسین! بر در تو

نقد جان

 

پس از تو، جان برادر! چه رنج‌ها که کشیدم

چه شهر‌ها که نگشتم، چه کوچه‌ها که ندیدم

 

به سخت‌جانی خود آن‌ قَدَر نبود گمانم

که بی‌تو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم

داغ غمت

رفتم من و هوای تو از سر نمی‌رود

داغ غمت ز سینه‌ی خواهر نمی‌رود

 

برخیز تا رویم، برادر! که خواهرت

تنها به سوی روضه‌ی مادر نمی‌رود

 

 

تاب اسیری

 

اندر سریر ناز، تو خوش آرمیده‌ای

شادی از آن ‌که رأس حسین را بریده‌ای

 

مسرور و شاد و خرّم و خندان به روی تخت

بنْشین کنون که خوب به مطلب رسیده‌ای

 

سایۀ مهر

 

جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان

دادند در خرابه‌ی بی‌سقف، جایشان

 

آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای

مجروح از پیاده‌رَوی بود، پایشان

تصدّق

 

باز، اسم کوفه آمد در میان و نامِ شام

آه آه از صبحِ کوفه! وای وای از شامِ شام!

 

روز اندر پیش چشمم، تیره‌تر آید ز شب

بشنَود گوشم اگر از خلق دوران، نامِ شام

درد بی‌شمار

 

ای فخر کائنات! گذر کن دمی به شام

ما را اسیر بین، تو ایا سیّد انام!

 

دانند شامیان ز جفا، خون ما حلال

بگذر به ما که گشته به ما زندگی، حرام

گذر پر ازدحام

 

روزی که جای آل پیمبر به شام شد

روز جهان به دیده‌ی احباب، شام شد

 

پیمانه پُر ز زهر الم شد بر اهل‌بیت

بر اهل شام، باده‌ی عشرت به جام شد

نزدیک‌تر از جان

 

حال اطفال خود، ای پیش‌رو قافله! بین

گردن سلسله‌ای، بسته به یک سلسله بین

 

به ‌سر خار مغیلان، به ره شام بلا

دل‌شکسته همه را پای پُر از آبله بین

 

خانۀ بیگانگان

 

چرا از همرهان دوش، ای سر پُر خون! جدا بودی؟

چرا پُر خاک و پُر خاکستری؟ دیشب کجا بودی؟

 

که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر؟

مگر درد تو را این‌گونه دارویی دوا بودی؟

صید به خون تپیده

 

ای آن‌ که کفت ز خون خضاب است! عریان تنت اندر آفتاب است

بَردار سر از تراب، ای جان! کاین دشت بلا، نه جای خواب است

 

ای رفته به نوک نی، سر تو! افتاده به خاک، پیکر تو

از چیست که جسم اطهر تو؟ بی‌غسل و کفن در آفتاب است

سوزن پیکان

 

گذار ساعتی، ای خصم بدمنِش! به مَنَش

کز آب دیده کنم چاره، زخم‌های تنش

 

بده اجازه بَرَم سوی سایه، پیکر او

که آفتاب نسوزد، جراحت بدنش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×