اگر اشتباه نکنم دومین روز از پیاده‌رویمان بود که طبق معمول برای استراحت، نهار و نماز قصد پیدا کردن موکبی را داشتیم.

چند قدمی جلوتر در گوشه سمت راست جاده، موکبی را شناسایی کردیم و رفتیم که چند دقیقه‌ای را در آن‌جا استراحت کنیم. یکی از عاداتی که این‌جا زیاد با آن مواجه می‌شوید قرار دادن دمپایی و کفش به صورت کاملا نامنظم در جلوی درب ورودی است. ما هم که طبق سنتی نهادینه‌شده هر جا می‌رویم باید اولا تا جایی که می‌توانیم با کفش برویم و دیگر وقتی برایمان قطعی شد که جلوتر راه ندارد، کفشمان را از پا درآورده و در تمام لحظات حضورمان همراه خود می‌کنیم. متأسفانه گاهی همین اختلافات کوچک فرهنگی و گاهی هم برخی بی‌ملاحظه‌ای‌ها سبب می‌شود سوتفاهم پیش بیاید که اصلا شایسته مهمان و میزبان نیست.

موکبی هم که برای استراحت انتخاب کرده بودیم از این قاعده مستثنا نبود. اکثر برادران عرب دمپایی و کفش‌هایشان را به همان حالت نامنظم دم درب گذاشته بودند و ایرانی‌ها و برخی دیگر هم از آن‌جایی که واقعا قرار دادن این مدلی کفش‌ها در دم درب احتمال گم شدن را داشت کفش‌هایشان را با خود به داخل می‌آوردند. به علت خاکی بودن اطراف، گرد و خاک کفش‌ها باعث شده بود یک متر ابتدایی ورودی، کثیف شده و افرادی که تازه وارد می‌شدند به گمان روال بودن درآوردن کفش در آن مکان، کفش خود را آن‌جا از پا خارج کنند. صد البته بردن این کفش‌های خاکی به داخل هم که نه کیسه‌ای بود نه جایی برای قرار دادن آن‌ها باعث کثیف شدن محیط شده بود.

چند دقیقه‌ای بود که دراز کشیده بودیم که ناگهان با صدای بلند یکی از اعراب توجهمان به وسط موکب جلب شد. شاید درست نمی‌توانستیم عربی را بفهمیم ولی ماجرا کاملا مشخص بود. ایشان یکی از میزبانان موکب بودند که گویا از این‌که ایرانی‌ها کفش‌ها را بدون ملاحظه به داخل می‌آورند و از آن بدتر مراقب گرد و خاکی که این کفش‌ها همراه داشتند نبودند، عصبانی بود. ابتدا که دعوا را نگاه می‌کردم و عصبانیت عربی که با تشر کفش‌ها را بیرون می‌انداخت و حتی گاهی کلماتی هم به زبان خودشان برای بیرون کردن چند نفر به زبان می‌آورد، طبق معمول رگ آریاییم باد کرد و با خودم کلی غر غر کردم که این چه رفتاری است و چرا این‌ها با ما این‌قدر مشکل دارند. داستان هتل نجف هم برایم زنده شد و کم کم داشتم یقین حاصل می‌کردم که این برخوردها همان برخوردهای عرب و عجمی است.

قبل از این‌که خیلی در این افکار پیش بروم ماجرا تمام شد و محیط آرام شد. همین آرامش سبب شد کمی بیشتر و بهتر به این ماجرا فکر کنم. بیشتر که فکر کردم نظرم عوض شد و کمی بیشتر حق را به آن مرد عرب دادم. حقیقت آن بود که ما مهمان بودیم و او میزبان، ما باید رسم و رسوم و فرهنگ او را رعایت می‌کردیم. ما باید رعایت حال او و کسی که بدون منت برای ما جا را آماده کرده بود می‌کردیم.

گاهی فراموش می‌کنیم که این ما هستیم که باید سپاس‌گزار این همه خدمت باشیم و این ما هستیم که باید خودمان را با آن‌ها تطبیق دهیم. کمی که مرور می‌کردم دیدم ما اگر سه چهار سال است که یادمان افتاده پیاده‌روی اربعین چقدر ثواب دارد، این برادران سال‌هاست که این‌جا جمع می‌شوند و از مال و جان و زندگی خود برای خدمت به زائران حسین علیه‌السلام مایه می‌گذارند. آن‌ها رسوم خودشان را دارند، اخلاق خودشان را دارند، حتی صف بستن‌های مخصوص خودشان را دارند.

 

1201.jpg

 

1213.jpg

 

1221.jpg

 

1231.jpg

 

1241.jpg

 

1251.jpg

 

کمی بیشتر باید مراقب رفتارهایمان باشیم. نگذاریم این میزبانان عزیز از حضورمان آزرده شوند؛ و حتی بیشتر، کمی کمکشان باشیم، بیشتر محبت کنیم، بیشتر گرم بگیریم، بیشتر ایثار و از خود گذشتگی کنیم. بگذاریم نگاهشان به ما نگاهی برادرانه باشد و خدایی نکرده همین رعایت نکردن‌های کوچک باعث نشود تلخی در این رودخانه شیرین بیفتد.

تا آخر سفر به خاطرم سپردم که این‌جا کشور این برادران هست آنان میزبانند و من مهمان آن‌ها. هر چند رعایت حال مهمان پسندیده است اما مراعات میزبان هم واجب است.

 

برای مشاهده قسمت قبل این سفرنامه می‌توانید به اینجا و برای مشاهده قسمت بعدی به اینجا مراجعه کنید.