ذهنیتم از شیعیان عراق آهسته آهسته با برداشتن هر قدم تغییر می‌کرد. اخلاص، خضوع و ارادت این‌جا را در هیچ جایی ندیده بودم.

در نوکری چنان بودند که گویی قرار است سند نوکری ارباب را شش دانگ به نام خودشان کنند. از هیچ چیز دریغ نمی‌کنند. فرقی ندارد پیر خانواده باشد یا یک کودک سه ‌چهار ساله و حتی کوچک‌تر از آن. این‌جا یادشان داده‌اند که نوکری ارباب سن و سال ندارد. هرکس به هر شکل و میزانی که می‌تواند باید نوکر باشد.

این‌جا دیدن کودکانی با یک آب‌پاش در دست که دارند کمی زوار را خنک می‌کنند و یا ظرف غذایی را روی سر گرفته‌اند و خاضعانه در مسیر راه زائران نشسته و پذیرایی می‌کنند عجیب نیست.

 

713.jpg

 

721.jpg

 

اشک‌های مردی که بر روی خاک جاده نشسته و مسیر اشک در دو طرف چشمانش دیده می‌شد و هق‌هق گریه‌هایش به گوش می‌رسید و در همین حال با یک سینی‌ بر روی سر از زائران پذیرایی می‌کرد، ارزش نوکری را خیلی بالا برده بود.

 

731.jpg

 

نیازی نبود که هزار و چندی عمود را طی کنیم تا این ارادت برایمان ثابت شود. همین چند عمود ابتدایی نشان می‌داد هر چه را که باید نشانمان می‌داد. همین چند عمود طی شده برای چندین سال کفایتمان می‌کرد. نمی‌گویم خلوص نیت و نوکری در شهر من تهران کم است ولی انگار عیارش کم شده است. آن قدر که درگیر حواشی شده‌ایم فراموش کرده‌ایم که خریدار کیست و چه می‌خرد. راستش مقیاس‌هایمان خیلی بزرگ شده است و تا به اندازه آن نداشته باشیم نمی‌توانیم عرض ارادت کنیم.

همین مسیر کوتاه دوباره به یادمان می‌آورد خریدارمان کیست و چه می‌خرد. این‌جا پربهاترین پیشکش و نذری دستان خالی بود که پای عابران این جاده را جان دوباره می‌داد و نشان می‌داد که دستان خالی هم می‌تواند مرکب این راه باشد.

خانه‌ای که سر در آن جای چوب پرچم است
چارچوبش تکیه‌گاه بانویی قامت خم است

 

همچو سلمان اندرونی رفتن این خانه‌ها
رزق هر کس نیست حرف محرم و نامحرم است

 

خرج این روضه گرفتن از جگرها می‌رسد
نوکری با خون دل خوردن همیشه توأم است

 

این‌که ما نوکر شدیم از ربنای مادر است
مثل عیسی که عروجش از دعای مریم است

 

دست من که نیست نامت گریه در می‌آورد
کار خورشید است این‌که روی هر گل شبنم است

 

یا حسینِ سینه‌زن جانم حسین فاطمه ست
در قرار سینه‌زن‌ها پاسخ دم با دم است

 

خوب و بد را می‌خرند این است رسم کربلا
تلخی چای عراق و شهد شکر با هم است

 

دستْ از این دامن کشیدن تیرگی می‌آورد
خوش به حال آن‌که چنگ التماسش محکم است

 

بابت هر روضه‌ای از روضه‌های کربلا
باید از جان هم گذشت اما بضاعت‌ها کم است

 

743.jpg

 

752.jpg

 

761.jpg

 

همین چند عمود برای شاگردان کلاس عاشقی حسین علیه‌السلام کافی بود که سر به‌ راه شوند.

 

771.jpg

 

781.jpg

 

حالا تمام تلاشم ثبت این لحظه‌ها برای روزمرگی‌هایم بود، آن روزهایی که ارادت این عاشقان زمانی تا عمق دلم را لرزاند که دیدم پدری فرزندان خردسال خود را بر روی سکویی قرار داده بود، تنشان را برهنه کرده و تشویقشان می‌کند به سینه زدن برای اربابش. شاید این‌گونه دل زائرانش را به دست آورد و آقایش از او راضی باشد. انگار گشته است و باارزش‌تر از فرزندانش برای نذر حسین (ع) پیدا نکرده است.

 

791.jpg

 

با خودم کلنجار می‌روم که من چه دارم برای نذر کردن؟

باید که غزل هم ثمری داشته باشد

بر حال خرابم اثری داشته باشد

 

با شعر فقط عرض ادب می‌کند این دل

بد نیست گدا هم هنری داشته باشد

 

ای کاش که آقای کریمان دو عالم

بر نوکر خود هم نظری داشته باشد

 

برای مشاهده قسمت قبل این سفرنامه می‌توانید به اینجا و برای مشاهده قسمت بعدی به اینجا مراجعه کنید.