گاهی دیده می‌شود که برخی اشعارِ منسوب به یک شاعر در دیوان آن شاعر نیست؛ البته این امر می‌تواند دلایل گوناگونی داشته باشد؛ مثلا این‌که اصلا انتساب شعر اشتباه باشد، یعنی آن شعر از شاعر مورد نظر نباشد. صورت دیگر این‌که انتساب درست است ولی شعر، در دسترس مصحح نبوده و بعد از تصحیح دیوان به چشم همان محقق یا محققان دیگر آمده، صورت دیگر که محتمل است آن‌که مصحح شعر را دیده اما به صلاح‌دیدی حاضر نشده در کتاب بیاورد و شعر را حذف کرده است و خلاصه دلایلی دیگر از این قبیل.

امروز در این نوشتار و در روزهای نخستین ماه محرم، شعری در قالب مربع ترکیب و در مصیبت شهادت «محمد» و «عون»، فرزندان جعفربن‌ابی‌طالب علیهما‌السلام و حضرت زینب کبری سلام الله علیها را از نظر می‌گذرانیم که در 5 جلد چاپ شده از شاعر نیست.

«دیوان آذر»، اثر طبع «غلام‌رضا آذر» یا بهتر بگوییم «آذر خراسانی» در سال‌های دور یعنی زمان حیات شاعر در قطع جیبی و در پنج مجلد چاپ شده بود. خوشبختانه بعد از گذشت سی و اندی سال از درگذشت شاعر، به تازگی تجمیع آثارش انجام گرفته و به تصحیح «سید محمد رستگار» و با مقدمه و حواشی «جواد هاشمی (تربت)» قرار است که توسط انتشارات «آرام دل» چاپ شود.

با توجه به نکته نخستین بایست از خودمان بپرسیم: از کجا معلوم که انتساب شعر فوق به «آذر» درست باشد؟

پاسخ، این‌که شعر مذکور در کتابی مربوط به دهه‌های پیش به نام «آذر» منتشر شده؛ پس سندی مکتوب دارد، آن هم نه مثل برخی کتب بی‌دقت امروزی و دلیل دیگر آن‌که مؤلف کتاب مذکور از دوستان و ذاکران و هم‌شهریان شاعر بوده و سخنش مورد استناد است؛ اگر چه شعر فاقد تخلص باشد. البته هماهنگی زبان شعری این شعر با دیگر اشعار «آذر» هم می‌تواند دلیل دیگری برای صحت این انتساب باشد.

به هر حال شعر ذیل در کتابی رقعی با نام «نغمه‌های هاشمی» اثر «سید علی هاشمی» به چاپ رسیده که به «دیوان آذر خراسانی» برای چاپ جدید ملحق شده و طبیعی است که کمتر دیده شده باشد و در جمع‌آوری‌ها راه نیافته باشد:

 

بازم افتاده به تن از اثر غم، شرری

شرر افکنده به جان از غم محنت، اثری

اثری گشته پدیدار ز شور دگری

شوری افکنده به سر تا که بگویم خبری

 

خبری کز غمش افتد تن عالم در تب

چون دهم شرح بلای دو عزیز زینب

 

داشت زینب به صف کرب‌وبلا بهر نثار

دو پسر یا دو قمر یا که دو دُر شهوار

این محمد، دگری عون، دو آیینه تبار

بابْ عبداللَّـه و جدْ جعفر و طیارْ شعار

 

گر چه بودند به انظار همی خُرد به سال

لیک در باطنشان هر دو به سر حد کمال

 

شد چو در عرصه کین، سبط نبی بی کس و یار

کشته گشتند یکایک همه اصحاب کِبار

زینب غم‌زده شد با غم ایام، دچار

از غم بی‌کسی شاه چنان گشت فگار

 

خواست تا آن‌که کند یاری سلطان بشر

رفت و آورد فدا بهر برادر، دو پسر

 

رفت زینب به سوی خیمه به صد شور و محن

از دل و جان به دو نورُسته بپوشید کفن

هردو را کرد روان در بر سلطان زمن

داد دستور که گیرند از آن مه، دامن

 

تا که گیرند از آن خسرو دین، اذن جهاد

جان نمایند فدا در ره سلطان عباد

 

آن دو نورُسته چو بیرون ز حرم گردیدند

ره‌سپر جانب سلطان امم گردیدند

قطره‌سان واصل دریای کرم گردیدند

بوسه‌زن خسرو دین را به قدم گردیدند

 

یک زدی بوسه به دست شه و یک بوسه به پا

تا که گیرند ره مقصد و گردند فدا

 

شه نداد اذن جهاد آن دو مه انور را

کرد از لطف، طلب در بر خود خواهر را

گفت داری سر یاری، من بی یاور را

مر نداری خبر این همهمه لشکر را

 

خواهر این قوم جفاکار شریرند همه

خصم آل نبی از پیر و صغیرند همه

 

خود ندیدی؟ که چها بر من از این لشکر شد

پاره پاره ز جفا جسم علی‌اکبر شد

قاسم از خون گلو هر دو کفش احمر شد

نُقل دامادی او تیر و نی و خنجر شد

 

از غم سرو قدان خسته و دلگیر شدم

از پس مرگ جوانان ز جهان سیر شدم

 

خود ندیدی؟ چه به لیلای جوان‌مرده رسید

یا چه بر نجمه غم‌دیده افسرده رسید

چه غمی فاطمه را در پس این پرده رسید

یا ندیدی که چها بر من آزرده رسید؟

 

خواهی‌ام تا به روی داغ، غمی تازه نهی

ماتمی بر جگرم بی حد و اندازه نهی

 

زینب غم‌زده در پاسخ او کرد بیان

کز بیانی ز دلش برد همه تاب و توان

گفت کمتر نه ز لیلایم، ایا شاه زمان!

یا که از نجمه که بنْموده فدای تو جوان

 

سیدی! مرحمتی بر من غم‌پرور کن

این دو قربان خدا هم‌چو علی‌اکبر کن

 

سیدی! گِرد تو بگْرفته همه خصم شَرور

شاه بی لشکر من! یاری تو هست ضرور

ای سلیمان زمان! خواهر زارت به حضور

هدیه آورده و این ران ملخ، تحفه مور

 

چه شود گر بنهی منتم؟ ای سبط رسول!

سازی از لطف، دو قربانی خواهر تو قبول

 

با دو صد لابه ز شه رخصت میدان بگرفت

اذن جان‌بازی از آن حجت یزدان بگرفت

گشت خوشحال و ره خیمه شتابان بگرفت

چرخ حیرت‌زده، انگشت به دندان بگرفت

 

که چها می‌رود از خصم به فرزند بتول

نیست یک تن که کند یاری اولاد رسول

 

آن دو گل‌رخ به سوی قوم دغا گردیدند

هم‌چو یوسف برِ گرگان به ملا گردیدند

طعمه نیزه و شمشیر جفا گردیدند

تا ابد اسوه تسلیم و رضا گردیدند

 

بانگ الغوث کشیدند به صد شیون و شین

آمد از خیمه به سروقت دو معصوم، حسین

 

آه! از آن دم که حسین آمدشان در بالین

دید از پنجه زاغان، دو کبوتر، رنگین

هر دو را سوی حرم برد به احوال حزین

در بر کشته اکبر بنهادی به زمین

 

زینب آگه شد و از خیمه نیامد بیرون

تا نرنجد ز الم، خاطر نور بی‌چون

 

برای مشاهده مجموعه اشعار غلام‌رضا آذر در سایت کرب‌وبلا اینجا، مجموعه اشعار سید محمد رستگار اینجا و مجموعه اشعار جواد هاشمی (تربت) اینجا را کلیک کنید. همچنین می‌توانید برای مشاهده بیش از 6500 شعر عاشورایی از بیش از 1100 شاعر به بخش اشعار سایت کرب‌وبلا مراجعه کنید.