با این که شعرا داستان‌های زیادی از صدر اسلام را منظوم کرده‌اند، با این حال هنوز داستان‌هایی وجود دارد که منظومش، یعنی شعر شده‌اش، کمتر به چشم می‌آید؛ یکی از آن داستان‌ها، ماجرای شگفت‌انگیز دیدار جناب میثم تمار و جناب حبیب‌بن‌مظاهر علیهماالسلام است.

مجمل این داستان که در کتبی مانند «سفینه‌البحار» و «نفس‌المهموم» نقل شده است، این است:

روزى، میثم در مجلس «بنى‌اسد» دیداری با حبیب‌بن‌مظاهر داشت. مدتى گفت‌وگو کردند. در پایان حبیب گفت: «گویا پیرمرد خربزه‌‏فروشى را مى‌‏بینم که در راه دوستى خاندان پیامبر (ص)، او را به دار مى‌‏آویزند و بر چوبه دار، شکمش را مى‌‏درند.»

میثم هم در پاسخ گفت: «من هم گویا مرد سرخ‌‏رویى را مى‏‌بینم و مى‏‌شناسم که براى یارى فرزند دختر پیامبرش قیام مى‏‌کند و کشته مى‌‏شود و سرش در کوفه گردانده مى‌‏شود.»

سپس از هم جدا شدند و رفتند. اهل مجلس که آن دو را به دروغ متهم مى‏‌کردند، هنوز متفرق نشده بودند که «رشید هجرى‏» (از یاران حضرت امیرالمؤمنین، علی صلوات الله علیه) فرا رسید و سراغ آن دو را گرفت. گفتند: این جا بودند و شنیدیم که چنین و چنان گفتند. گفت: «خدا میثم را رحمت کند! فراموش کرد این را هم بگوید که به آن کسی که سر بریده حبیب را به کوفه مى‏‌آورد، صد درهم بیشتر داده مى‏‌شود» و رفت. آنان گفتند: «این شخص از آن دو هم دروغ‌گوتر است.» روزهایى چند نگذشت که تمام ماجرا معلوم شد.[1]

در میان انبوه شاعران ولایی، شاعر خوش توفیق و خوش قریحه‌ای است که «میثم» تخلص می‌کند. استاد «غلام‌رضا سازگار» از مطرح‌ترین شاعران آیینی و معاصر است و آثارش با عنوان «نخل میثم» تا به حال در 5 مجلد به چاپ رسیده است. موضوعات نادر ولایی و شیعی در اشعار «میثم» فراوان است که یکی از آن‌ها همان است که در ابتدای سخن به آن اشاره شد.

 

داستان شهادت جناب «میثم» از زبان سازگار «میثم»:

طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار

در مدح گل باغ علی، میثم تمار

 

آن شیردل بیشه سر سبز ولایت

آن عاشق و دل باخته مکتب ایثار

 

در چرغ کمال علوی، اختر دانش

بر باب علوم نبوی، صاحب اسرار

 

پرسید از آن شیفته آل محمد

فخر دو جهان، شیر خدا حیدر کرار

 

کای دوست! چه حالی است تو را گر ز ره کین

در راه ولایت ببَرندت به سرِ دار؟

 

هم دست تو، هم پای تو از تیغ شود قطع

آرند زبان از دهنت فرقه اشرار

 

گفتا که اگر دادن جانم به ره توست

جانم به فدای تو! به هر لحظه دو صد بار

 

گویند که در کوفه حبیب‌بن‌مظاهر

برخورد به او خنده‌زنان بر سر بازار

 

فرمود که ای یار علی! در همه احوال

بینم که در این راه کشی محنت بسیار

 

در پاسخ او میثم تمار چنین گفت:

ای پور مظاهر! زهی از دولت بیدار!

 

بینم که ز خون سر تو چهره شود سرخ

در راه حسین‌بن‌علی، رهبر احرار

 

مردم سخن هر دو شنیدند ولی حیف

لبخند تمسخر زده با حالت انکار

 

چندی نگذشت از سخن آن دو که دیدند

صدق سخن هر دو نفر گشت پدیدار

 

میثم ز سر دار بلا سر به در آورد

چون ماه فروزنده ز آغوش شب تار

 

دو پا و دو دستش ز بدن، قطع و زبانش

گویا به ثنای علی و عترت اطهار

 

فریاد زد: ای مردم! دانید علی کیست؟

احمد چو علی هست و علی، احمد مختار

 

دانید علی کیست؟ همان کس که به فرداست

مهرش ثمر جنت و بغضش شرر نار

 

دانید علی کیست؟ علی، جان رسول است

قرآن محمد به فصاحت کند اقرار

 

دانید علی کیست؟ علی محور توحید

دانید علی کیست؟ علی نقطه پرگار

 

بالله! که با طاعت کونین نباشد

بر خصم علی جز شرر نار، سزاوار

 

از منطق او کاخ ستم شد متزلزل

گفتی که مگر خطبه مولا شده تکرار

 

می‌رفت که در کوفه فتد شور قیامت

وز تخت شود زاده مرجانه نگون‌سار

 

با خشم رسیدند و بریدند زبانش

کز پیش از این ظلم، علی بود خبردار

 

بعد از سه شب و روز از این وقعه جان‌سوز

زد نیزه به پهلوش عبیداللَّـه غدار

 

در راه علی کشته شدن آرزویش بود

جان داد شجاعانه در این ره به سرِ دار

 

نگذشت مگر اندکی از کشتن میثم

تا واقعه کرب و بلا گشت پدیدار

 

شد نوبت جان‌بازی فرزند مظاهر

ماه اسدی، آن اسد بیشه پیکار

 

از یوسف زهرا بگرفت اذن شهادت

چون صاعقه زد بر جگر لشکر کفار

 

پوشید ز جان دیده و کوشید به صد جهد

تا نقش زمین گشت به خاک قدم یار

 

گردید ز خون سر او سرخ، محاسن

آن سان که به او گفته بُدی میثم تمار

 

افسوس! که شد پیکر آن حافظ قرآن

آزرده چو برگ گلی از نیش دو صد خار

 

قاتل سر نورانی او برد به کوفه

گرداند چو خورشید به هر کوچه و بازار

 

می‌رفت به هر ره‌گذر و کوی و بیابان

طفلی پی آن قاتل و آن سر به دل زار

 

قاتل به تحیر شد و پرسید از آن طفل

آیی ز چه همراه من؟ ای طفل دل‌افکار!

 

آن کودک دل سوخته در پاسخ او گفت:

این است سر باب من، ای جانی خون‌خوار!

 

این حافظ قرآن و حمایت‌گر دین است

کُشتی ز چه او را به هوای دو سه دینار

 

فرزند حبیب! ای گل گلزار مظاهر!

فریاد مزن؛ سوز دل خویش نگه دار

 

دیدی تو سر پاک پدر لیک ندیدی

طشت زر و چوب ستم و لعل گهربار

 

کن گریه بر آن سر که شکستند به چوبش

نفرین به یزید و به چنین شیوه و رفتار

 

کن گریه بر آن سر که به چشمان پر از اشک

در بین عدو عترت خود دید گرفتار

 

«میثم»! جگر شیعه در این آتش غم سوخت

هر مصرع اشعار تو شد یک شرر نار

 

گفتنی است که شاعر دیگری هم سراغ داریم که نام کوچکش «میثم» است؛ «میثم مؤمنی‌نژاد» از شاعران جوان و آیینی‌سرای معاصر است که او نیز در تکریم و تمجید جناب میثم تمار چند رباعی داردکه به نقل یکی بسنده می‌شود:

چون نخل در ایستادگی، خفتن توست

دل، مشتری شیوه دُر سفتن توست

هر چند رطب‌های تو شیرین باشد

شیرین‌تر از آن «علی علی گفتن» توست

 

مطلب آخر این که کتاب «میثم تمار سردارِ سرِ دار» تألیف «شیخ محمدحسین مظفر» است که با قلم «علی‌اکبر مهدی‌پور» ترجمه شده، در انتهای کتاب، بخش اشعار دارد. شعرها به گزینش «میثم کریمی» سر و سامان یافته است. ناشر، «قدیم الاحسان» است که در سال 1394 این اثر را چاپ کرده است.

دو شعر فوق در کتاب نام برده در کنار دیگر اشعار آمده است.

 

برای مشاهده مجموعه اشعار غلام‌رضا سازگار (میثم) در سایت کرب‌وبلا اینجا، مجموعه اشعار میثم مؤمنی‌نژاد اینجا و مجموعه اشعار میثم کریمی اینجا را کلیک کنید. همچنین می‌توانید برای مشاهده بیش از 6500 شعر عاشورایی از بیش از 1100 شاعر به بخش اشعار سایت کرب‌وبلا مراجعه کنید.


[1]. سفینه البحار، ج‏1، ص‏205؛ نفس المهموم، ص‏60.