از کی نویسندگی را شروع کردید؟

از کودکی به نوشتن علاقه داشتم و عاشق ریاضیات و ادبیات بودم . بسیار می نوشتم ولی دست آخر به علوم آزمایشگاه رسیدم . اما ادبیات را هم رها نکردم.

 

اکنون مشغول چه کاری هستید؟

تا 2 سال پیش سوپروایزر بیمارستان امام حسین بودم و به مدت 12 سال در آن کار مشغول بودم. البته اکنون بعد از 30 سال کار بازنشسته شده ام.

 

تاکنون چند اثر از شما به چاپ رسیده است؟

تاکنون 6 کتاب به قلم من به چاپ رسیده است که 4 جلد از آنها مربوط به خاطرات جبهه و جنگ و دوتای دیگر رمان و داستان های علمی تخیلی هستند.

 

بازار هنر چطور است از کار نویسندگی راضی هستید؟

دو فرقه عایدی مادی زیادی ندارند. یکی انتقال خونی ها و دیگر هنرمندان. اما همانظور که خون جان مردم را نجات می دهد و رضایت خاطر به انسان می دهد نوشتن نیز همین رضایت خاطر رای برای انسان دارد. اما اگر از نظر مادی حساب کنید شاعر می گوید : زیان آورده من بودم که به دنبال هنر رفتم.

 

چگونه به بحث انتقال خون و اهدا علاقه پیدا کردید؟

سال 54 که وارد دانشگاه شدم شنیدم که استادمان گفت باید اول از همه خودتان خون اهدا کنید و بعد از مردم خون بگیرید. بدین ترتیب ما را دعوت به اهدای خون کرد. سازمان انتقال خون هم آن روز ها تازه تاسیس بود (سازمان سال 53 تاسیس شده بود ). سال 59 در بیمارستانی که در خیابان 3 اسفند قدیم بود کار می کردم و در کنار ما که بانک خون داشتیم آزمایشگاه بود و با همکاران آزمایشگاه رابطه تنگاتنگی داشتیم . گاهی برای اینکه ترس همکاران از اهدای خون بریزد و به خاطر میل شخصی می رفتیم خون می دادیم که عالم بی عمل نباشیم.

آن روز ها در ساعات عیادت از بلندگو اعلام می شد که مردم در صورت تمایل برای کمک به بیماران خون اهداد کنند و سیستم انتقال خون مثل امروز نبود.

 

در کتاب زندگی خوب بود در مورد اهدای خون و انتقال خون  نیز داستانی دارید .این کتاب را از کی آغاز کردید؟

زندگی خوب بود اولین کتاب من است که آن را درسال 77 نوشتم. قبل از آن در روزنامه های اطلاعات، کیهان، ادبستان و... داستانهای کوتاهی از من چاپ می شد.

اما ماجرای کتاب از آنجا آغاز شد که در سال 61 برای عملیات والفجر مقدماتی یک نقر داوطب از آزمایشگاه می خواستند که اعزام شود و من داوطلب شدم.

آن زمان 30 سال داشتم و برای یک ماه به اهواز و سپس به سوسنگرد و بستان و از آنجا به خط مقدم رفتم. در آنجا بیمارستان صحرایی بود که با بلوک سیمانی و کیسه های خاک ساخته شده بود و سقفی موقت داشت که از ایرانت ساخته شده بود و آن را استتار کرده بودند.

شبانه به آنجا رسیدیم و آن زمان تازه فهمیدم که در خط مقدم هستیم.

من همیشه دفتر یادداشتی همراهم بود که رونوشت و عناوین یادداشت برمی داشتم. مواد خام داستانهایم از همین یادداشتها تهیه می شد. الان هم این عادت را دارم و در بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس به هنرجویان همین را توصیه می کنم.

این 17 – 16 روز که در جبهه بودم متاسفانه عملیاتی خوبی نبود و مجروحان زیادی به بیمارستان صحرایی منتقل شد.

یک گوشته بیمارستان یک میز ال و یک یخچال بود که بانک خون را تشکیل می داد و باید آزمایشات کراس مچ را انجام می دادیم.

این کار ادامه داشت تا وقتی که عقب نشینی کردیم و بیمارستان خراب شد و به بیمارستان امام حسین (ع) برگشتیم.

این روزها 30-20 صفحه یادداشت برداری کرده بودم. آن را بازنویسی کردم که 80 صفحه شد اما باز دیدم خیلی از دلاوری‌ها اشک‌ها و لبخندهای خط مقدم جامانده است. آنها را که اضافه کردم به 300 صفحه رسید.

موضوع اصلی این یادداشت ها بانک خون بود. هلی کوپتر ها از اهواز خون می آوردند و مجروح می بردند.

با تلفن صحرایی با آنها تماس می گرفتیم و با آنها هماهنگ می کردیم. این خاطرات از دل برآمده و احساسی است که از ته دل جوشیده و واقعیاتی در رابطه با جوان 30 ساله‌ایی است که مسئول بانک خون است که دوره  کوتاهی 12 هزار مجروح و بیش از 1000 شهید را پیش روی خود دیده است. عنوان کتاب نیز وصیت نامه من است.

به جبهه که رفتم به ما برگه هایی دادند که وصیت نامه خود را بنویسیم. من در صفحه وصیت نامه نوشتم : " زندگی خوب بود " این وصیت نامه به عنوان کوتاهترین وصیت نامه معرفی شد. این کتاب برای اولین بار در سال 76 چاپ شد و تا کتون به چاپ ششم رسیده است. این کتاب را انتشارات سوره چاپ کرد و کتاب سال شد.

همان سال کتاب برگزیده 20 سال خاطرات دفاع مقدس شد و اکنون کتابی مرجع در رابطه با بیمارستان های صحرایی به شمار می رود هم اکنون هم چاپ هفتم آن در دست چاپ است.

 

آیا اهدای خون در میان سایر اعضای خانواده شما نیز رواج دارد؟

پسرم کاوه 32 ساله است واهدا کننده است. خانمم تحصیلات دانشگاهی دارد و باهم همکلاس بودم و در زمان دانشجویی با هم ازدواج کردیم و بچه هایی که در این خانواده بزرگ شده اند همه هر وقت بتوانند و شرایطش را داشته باشند خون اهدا می کنند.

 

به عنوان یک شخص دست اندکار فرهنگ و نشر نظرتان در مورد فرهنگسازی انجام شده در مورد انتقال خون چیست ؟

وقتی در بیمارستان دستی بر کیسه خون داشتم می دیدم  کار فرهنگی‌ای که در مورد فرایند فراهم کردن خون و فرآورده های آن صورت می گیرد کافی نیست.

کسانی که در پشت صحنه این امر خطیر هستند آنقدر فروتن هستند که هرگز دنبال تبلغ کار خود نبوده. لازم است که در مورد فرآیند انتقال خون و کسانی که در این کار دخیل هستند مستند سازی شود تا مردم پشت صحنه ی اهدای خون را هم ببیند. خیلی ها هم از زحمتی که برای یک کیسه خون کشیده می شود تا به بیماران تزریق شوند بی خبرند.

از نظر من تا حد زیادی قصور از رسانه ها خصوصا صداوسیما است. اینکه هنوز هم تاریخ مصرف کیسه های خون در بیمارستان ها می گذرد و بخشی از خون ها هدر می شود. بخش پاراکلینیکی بسیار مظلوم و ناشناخته است.

تمام فرآیند تهیه خون باید دستمایه تبلیغات وسیعی شود که مردم با سختی ها و پیچیدگی های این فرآیند آشنا شوند.

 

اگر بدانید حرف شما را همه مردم می شنوند چه می گویید؟

می خواهم به مردم بگویم ما حلقه ای از زنجیره ماندن، بودن و زندگی کردن هستیم. امروزه اگر صدمه‌ایی به کسی بخورد یا شخصی تصادف کند امکان زنده ماندن اون به واسطه خدمات درمانی بسیار بالا رفته است و همه باید برای این زنجیره زندگی احساس مسئولیت کنند.

 

وحرف آخر؟

می خواهم از همکاران سازمان انتقال خون بخاطر همکاری 30 ساله ای که با ما در بانک خون بیمارستان داشته اند تشکر کنم.