درباره حضور حضرت رقیه (س) در واقعه عاشورا سخن بسیار است. گروهی از تاریخ نگاران منکر بودنش در واقعه کربلا شده و عده ای مهر تائید بر حضور دردانه حضرت سیدالشهداء در قافله عاشورائیان زده اند. برای آشنایی بیشتر با دلایل کسانی که معتقدند چنین شخصیتی در واقعه عاشورا نبوده اینجا را کلیک کنید.
آیا امام حسین (ع) دختری به نام رقیه داشته است؟ این سوال، موضوع مهمی است که درباره حضرت رقیه (س) مطرح می شود. در میان چهره ها و اندیشمندان معاصر، اوج اختلاف درباره فاطمه بنت الحسین (س) ، بین نظر استاد مرتضی مطهری و استاد فاطمی نیا به وجود آمده است. جناب استاد فاطمی نیا می گوید اسناد و روایاتی درباره حضر ت رقیه وجود دارد اما شهید مطهری در تحلیل خود می گوید این روایات با تحلیل تاریخی هماهنگ نیست و نمی تواند واقعیت داشته باشد. مصاحبه خبرآنلاین با دکتر محمدمهدی جعفری، از چهره های مطرح حوزه پژوهشگری متون دینی را اینجا بخوانید.
همچنین آیت الله امجد در گفت وگو با خبرآنلاین، نگاه و تحلیل شهید مطهری را نقد کرده است که با عنوان «شهید مطهری به سندیت وجود حضرت رقیه نرسیده بود ولی ما رسیدیم» منتشر شده است. 
دکتر محمدرضا سنگری نیز کتابی با موضوع مجموعه گفت و گوهای حضرت رقیه(س) با امام حسین(ع) را با زبانی عاطفی در توصیف عاشورا و حماسه سیدالشهداء(ع) به چاپ رسانده است. برای آشنایی بیشتر با کتاب وی،اینجا را کلیک کنید.

شهادت حضرت رقیه علیها سلام بر اساس سه منبع 
شهادت غم انگیز حضرت فاطمه صغری و یا رقیه علیها سلام، دختر امام حسین(ع) چنین است:عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب(س) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.
پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب(س)فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.
بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.
خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سید الشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا را دید، سر را برداشت و د رآغوش کشید.
بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم.
دختر خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.[1]

[1]شرح شمع: صفحه 310 - نفس المهموم456 -الدمع الساکه141