- جناب استاد! ما در مواجهه با واقعه عاشورا عموماً چند مسیر مشخص را پیموده‌ایم. در این میان هم آن چه بیشتر مورد توجه بوده است مواجهه عاطفی با این واقعه بوده. در برهه‌هایی و البته در دهه‌های اخیر رویکردهایی فقهی و به ویژه سیاسی به این حادثه تقویت شده است. اما همچنان به نظر می‌رسد جای یک نحوه پرداخت به عاشورا که شاید بتوان از آن با عنوان مواجهه الهیاتی یاد کرد، خالی است. مقصود من از مواجهه الهیاتی مواجهه‌ایست که تولیدکننده یک الهیات شود. ارزیابی شما از این مسئله و فقدان یک رویکرد الهیاتی به مسئله عاشورا چیست؟
از زمان واقعه عاشورا تا کنون رویکرد غالب در توجه به این واقعه یک رویکرد تاریخی است و حتی وجه فقهی آن هم کمتر مورد توجه قرار گرفته است؛ چه رسد به وجه الهیاتی. در واقع کمتر محققی در آثاری که به وقایع عاشورا اختصاص داده است ممکن است به بحث بیعت پرداخته باشد تا این مسئله را مورد بررسی قرار دهد که آیا بیعت براساس فقه اسلامی امری اجباری است یا خیر و به لحاظ فقهی اگر یک شهروند یا شخصیت بیعت نکند آیا مستحق مرگ است. این مسئله‌ایست که محققان ما کمتر به آن پرداخته‌اند و این ناشی از غلبه وجه آیینی و شعائری عاشوراست و من معتقدم که این امر تنها تحت سیطره نگاه تاریخی به مسئله عاشورا شکل گرفته است. این نگاه تاریخی کاستی‌هایی با خود به همراه آورده است که از جمله آن‌ها غفلت از وجه فکری، نظری یا الهیاتی واقعه است.
- از نظر شما چه مؤلفه‌هایی در واقعه عاشورا وجود دارد که می‌تواند به طور مشخص در شکل‌گیری یک منظر و رویکرد الهیاتی اخذ شود؟
اگر به طور خاص بخواهیم از منظر الهیاتی صحبت کنیم چند مسئله را می‌توانیم مورد بازخوانی جدی قرار بدهیم؛ یکی مسئله مرگ است یا به تعبیر دینی و به شکلی که در واقعه عاشورا مطرح است مسئله شهادت. برای مثال مسیحیان استفاده الهیاتی گسترده‌ای از آن چه بنا به اعتقاد آن‌ها مصلوب شدن حضرت مسیح بوده است، از مرگ ایشان و رستاخیز دوباره ایشان در روز سوم پس از مصلوب شدن و نتایج هر کدام از آن‌ها کرده‌اند.
یکی دیگر از مواردی که می‌تواند به لحاظ الهیاتی مورد توجه واقع گیرد، مسئله قیامی است که پس از واقعه عاشورا رخ می‌دهد و با یک توبه همراه است. در این جا مسئله توبه به شکلی که در آن قیام مطرح می‌شود می‌تواند موضوعی برای یک بررسی الهیاتی شود. این که این توبه، فارغ از تأثیر سیاسی آن، چگونه امریست؛ چه به لحاظ فردی و چه به لحاظ اجتماعی. مسئله عدالت و حق‌طلبی مسئله الهیاتی دیگری است که ما می‌توانیم به آن بپردازیم. زمینه این بحث می‌تواند عبارت‌های مکرر سیدالشهدا(ع) باشد که از مدینه تا کربلا در مورد حق بیان کرده‌اند. در این زمینه باید حق در قالب یک مفهوم سیاسی، دینی و الهیاتی مورد توجه قرار گیرد
یکی دیگر از مباحث خاص الهیاتی که در واقعه عاشورا می‌تواند مورد توجه قرار گیرد مسئله شفاعت و توسل جستن است. این مسئله به بحث خوف و رجا هم ارتباط پیدا می‌کند که در همان دوره و تحت تأثیر واقعه عاشورا و باورهایی که بنی‌امیه ترویج می‌کرد فرقه مرجئه را تولید کرده بود.
بنابراین مباحث الهیاتی زیادی را می‌توانیم در پرتو بازخوانی واقعه عاشورا استخراج کنیم و یکی یکی آن‌ها را مورد توجه قرار دهیم و شاید بتوان گفت که مسئله مرگ‌اندیشی، توبه و شفاعت جدیترین مفاهیمی باشد که در این بستر برجسته می‌شود و می‌تواند مورد توجه و بحث قرار گیرد.
از همه مهم‎تر هم آن چه که ما در واقعه عاشورا می‌بینیم مسئله عبادت و عبودیت است و مسئله دینی محض یا مسئله عبادت در پیوند با دین است. مسئله عشق به خداوند در سید الشهدا و یارانش و رابطه بین انسان و خداوند این زمینه است.
البته یک زمینه خود نوع نگاه سید الشهدا(ع) به دین است. ایشان در این رابطه می‌گوید: «الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون؛ دین بر زبانشان می‌چرخد و تا وقتی زندگی‌هاشان بر محور دین بگردد، در پی آنند، امّا وقتی به وسیلۀ «بلا» آزموده شوند، دینداران اندک می‌شوند.». وقتی که سیدالشهدا عنوان می‌کند که دین بازیچه مردم و لق لقه زبان آن‌هاست نشان‌دهنده این است که به طور کلی اساس و بنیاد دین تغییر پیدا کرده است و به همین دلیل است که عنوان می‌کند با آمدن یزید دینی دیگر وجود ندارد و فاتحه اسلام را باید خواند.
بر این اساس می‌تواند این بحث مطرح شود که چه جامعه‌ای دیندار است و چه جامعه‌ای دیندار نیست و تراز دینداری چیست؟ آیا تراز دینداری تقرب به حکومت است؛ حکومتی که ادعای اسلامی بودن می‌کند؟ آیا تراز آن تقرب به شخصیت‌هاست، آیا تقرب به آموزه‌های دینی است؟ البته در ادامه این بحث هم مطرح می‌شود که این آموزه‌ها را چه کسی باید تفسیر کند؟ و چرا ما فهم بنی‌امیه از دین را یا فهم بنی‌عباس را صحیح نمی‌دانیم؟
مقداری هم مسائل الهیاتی فقهی سر بر آورد مانند مشروعیت حکومت، مانند وجاهت حکومت، مقبولیت حکومت، اقبال و ادبار جامعه نسبت به حکومت، حق حکومت نسبت به شهروندان. ما می‌بینیم که برخلاف فرمایش امیرالمؤمنین در خطبه 216 نهج‌البلاغه که فرموده‌اند «حاکم مسلط بر مردم نیست»، در داستان بنی‌امیه و عاشورا حکومت مسلط بر مردم است. این‌ها می‌تواند بحث‌هایی را در زمینه حکومت دینی و حق مردم شکل دهد. مسائلی همچون این که آیا یک شهروند می‌تواند علیه حکومت قیام کند؟ آیا در این قیام دیگران می‌توانند مشارکت کنند و اگر قیام قیام حق‌طلبانه‌ای باشد آیا مشروع است؟ این‌ها مسائلی است که می‌تواند مطرح شود.
- البته در این مسائل ما تا حدی از آن زمینه الهیاتی صرف که مد نظر بود دور شدیم و به همان زمینه‌های فقهی و حقوقی و سیاسی بازگشتیم. البته خب طبیعتاً الهیات نمی‌تواند از این مباحث هم فارغ باشد، اما به نظر شما چرا به طور مشخص خود پارادایم الهیاتی تا این حد کمرنگ است؟
به نظر می‌رسد که ما متأسفانه مباحث صرف تاریخی، و نه فلسفه تاریخی، را غلبه داده‌ایم. ما تنها به ذکر وقایع و آن چه که گذشته است می‌پردازیم و حتی به تحلیل بنیادین مفاهیم اساسی عاشورا و مربوط به سید الشهدا نمی‌پردازیم. این‌ها نشان‌دهنده این است که ما از آن چه که بنیادهای حقیقی عاشورا را شکل دادند غفلت ورزیدیم. مسئله عدالت‌طلبی و خواست این که جامعه باید بر اساس عدالت باشد و مسئله حق اعتراض شهروندان نسبت به ظلمی که حکومت می‌کند این‌ها مسائل مهمی هستند، اما همچنان که شما اشاره کردید به نظر می‌آید که ما هنوز مباحث الهیاتی را از منظری خاص یعنی منظر صرف الهیاتی نه منظر در هم تنیده الهیات و فقه شروع نکرده‌ایم؛ یعنی ما نظری‌ورزی درباره مقولات مطرح در عاشورا مانند مرگ‌اندیشی، مسئله شفاعت، توسل جستن، اعلام بیزاری کردن یا مسئله توبه و از همه مهمتر مسئله عبادت و عبودیت را هنوز به طور جدی شروع نکرده‌ایم.
شاید امر این باشد که ما نگران این بوده‌ایم که با تحلیل‌های الهیاتی ممکن است وجه دیگری مانند آئین و شعائر تضعیف شود. این البته فکر درستی نیست و شاید بخشی از این کار را و بخش بسیار اندکی را شهید مطهری در حماسه حسینی در حد یک فهرست مورد توجه قرار داد. مباحث ایشان درباره این که امام کیست؟ ولایت چیست؟ شهادت چیست؟ در همین راستاست. ما واقعه عاشورا را تنها در ظاهر و لایه دردناک آن می‌بینیم، اما بحث‌های پر اهمیت الهیاتی هستند که می‌شود آن‌ها را مورد توجه قرار داد.