*این عملیات روانی چه سازوکاری داشته و فحوایش چه بوده که این قدر در بین خویشان امام حسین(ع) هم مؤثر بوده است؟ مثلا بحث سیاست گریزی بوده یا توهین‌هایی که به امیرالمؤمنین(ع) می‌شد که آن هم طبیعتا نباید در خویشاوندانشان تأثیری می‌گذاشت؟

نه! بحث توهین‌ها نبوده، اما مسئله این است که بحث تعیین خدا و معرفی توسط پیامبر(ص) اصلا مطرح نیست. وقتی امیرالمؤمنین(ع) به خلافت ‌رسیدند جز یکی ـ دو بار که یاد حدیث غدیر کردند، آن هم به این صورت که چه کسی در غدیر حاضر بود و این سخن پیامبر(ص) را شنید که فرمودند «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» هر کس بوده بلند شود و شهادت دهد، عده‌ای با اینکه بودند اما بلند نشدند و شهادت ندادند، حضرت غیر از این مورد، اصلا به غدیر اشاره نمی‌کند چون دیگر موضوعیت ندارد و اصلا مطرح نیست. اگر غدیر را قبول داشتند که آن خلفا را نمی‌پذیرفتند و آن اتفاقات نمی افتاد.

خلفا برای مردم مقدس شده بودند که امیرالمؤمنین(ع) هم که خلیفه شده بود باید‌‌ همان جایگاه را داشته باشد اما برای ایشان این جایگاه را قائل نبودند. امیرالمؤمنین(ع) را اطاعت نمی‌کردند در حالی که بدعت‌های خلفای پیشین را قبول می‌کردند. حضرت حتی نتوانست بدعت‌های آنها را از بین ببرد. دست به سینه گرفتن در نماز و حذف کردن «حی علی خیرالعمل» از اذان را هم نتوانست برگرداند. در روایات آمده که حضرت داد می‌زد که پیامبر از سوی خدا «حی علی خیرالعمل» را در اذان آورده و خلیفه دوم حق نداشت آن‌را بردارد، اما مردم گوش نمی‌دادند و حضرت وقتی دید نمی‌پذیرند‌‌ دیگر رها کرد. این تازه در زمانی است که حضرت خلیفه است و قدرت را در اختیار دارد، اما قادر نبودند با بدعت‌های آنها مقابله کنند تا چه رسد به وقتی که امام حسین(ع) می‌خواست قیام کند؛ جو بسیار خراب شده بود.

نکته جالبی است که امیرالمؤمنین(ع) خلیفه بعد از خود را به جامعه معرفی نکردند، اما امام سوم و چهارم را برای شیعیان معرفی کردند، اما اکثریت مردم اصلا شیعه نبودند که بپذیرند. حضرت مثل ابوبکر نیامد بگوید که عمر جانشین من است، یا مثل عمر شورایی تشکیل دهد، یا مثل عثمان که بنا بود شوهر خواهرش، عبدالرحمن بن عوف را جانشین خود کند و نامه‌ای هم در این باره نوشت اما قضیه لو رفت. امیرالمؤمنین(ع) هیچ کدام از این کار‌ها را انجام نداد، اصلا هیچ اقدامی راجع به خلافت بعد از خود انجام ندادند، چون وقتی غدیر را قبول ندارند و آن جایگاه را برای اهل بیت(ع) قبول نداشتند حضرت احساس کردند لزومی ندارد که بخواهند امام مجتبی(ع) را تعیین کنند. خود مردم بودند که بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) امام حسن(ع) را آوردند و با ایشان بیعت کردند.

پیامبر(ص) معیار خواص را از جاهلی به اسلامی تغییر داد هر جامعه‌ای خواصی دارد که روی افکار عمومی مؤثر هستند و افکار مردم از اینها خط می‌گیرند، این گریزناپذیر است و همه جوامع این را دارند اما بسته به فرهنگ جوامع معیار‌ها و مولفه‌های خواص فرق می‌کند. در عرب رؤسای قبیله، شیوخ قبایل افراد بخشنده و افراد شجاع افراد سخنور و خطیب و شاعران مورد توجه بودند اسلام آمد که معیار‌ها را عوض کند و ببرد روی صداقت، تقوا، اخلاص و ایمان، لذا روی معیارهای پیامبر(ص)، سلمان و ابوذر و عمار و مقداد و حذیفه و… خواص می‌شوندوقتی معاویه برای جنگ با عراق حرکت کرد، امام حسن(ع) در مقام دفاع بود. در جنگ صفین امیرالمومنین(ع) بود که رفت تا حاکم یاغی و سرکش را سرکوب کند، ولی امام حسن مجتبی(ع) در ابتدا با معاویه کاری نداشت و این معاویه است که دید اگر امام مجتبی (ع) فرصت پیدا کند هرچه او رشته است را پنبه خواهد کرد. به همین خاطر بود که خود او لشکر کشید. وقتی خبر رسید که وارد عراق شده است، از فرات گذشته و از پل منوج در شهر مَسکِن فرود آمده، امام حسن(ع) دستور داد که برای جنگ آماده شوید. مردم هم فکر کردند که دوباره مثل زمان امیرالمومنین(ع) جنگ داخلی خواهد شد و بر فرض که پیروز هم شوند غنیمتی هم درکار نخواهد بود، پس برای چه بروند؟ بنابراین مردم با این استدلال آن قدر امام حسن(ع) را بی‌پاسخ گذاشتند که عدی بن حاتم طایی بلند شد و به شدت آنها را سرزنش کرد که شما در موقع شعار دادن زبان درازی دارید ولی الان مثل موش‌ در سوراخ قایم شده‌اید. این پسر پیغمبرتان است، خلیفه‌ای است که خودتان انتخاب کرده‌اید، و از او حقوق می‌گیرید که به دستور او به جنگ بروید، اما جواب نمی‌دهید؟! یک فضایی فراهم کرد که عده‌ای آمدند، اما بی‌انگیزه.

وقتی هم امام حسن(ع) آمد تا تصفیه‌ای در سپاهش انجام دهد و آنهایی که بی‌انگیزه هستند یا انگیزه‌های بی‌خودی دارند را بیرون کند نگذاشتند حرف امام تمام شود و ریختند لشکر امام را به هم زدند و امام هم مجروح شد. معاویه وقتی از طریق جاسوسانش متوجه ماجرا شد نامه‌ای فرستاد که این فرماندهان تو هستند که به من نامه نوشته‌اند، حتی نامه‌های آن‌ها را هم ضمیمه کرد، که حسن[ع] را زنده یا مرده به تو تحویل بدهیم. آن وقت امام با آن‌ها اتمام حجت کرد که اگر مرگ با عزت و رضای خدا را می‌خواهید پیشنهاد صلح او را نادیده می‌گیرم و به مقابله برویم، اما اگر دنیا و باقی ماندن در دنیا را ترجیح می‌دهید پیشنهاد صلح او را بپذیرم که همه فریاد زدند؛ دنیا، دنیا، باقی ماندن در دنیا! این طور جو فاسد شده بود. لذا امام حسن (ع) صلح را پذیرفت. حاکمیت معاویه برایشان نعمت بود. معاویه فتوحات را از سر گرفت و اینها دوباره ‌توانستند غنیمت بگیرند، زن و بچه‌ها را اسیر کنند.

حالا که امام حسین (ع) قیام می‌کند حتی اگر پیروز هم شوند باز هم چیزی در میان نیست، ظاهر را این طور می‌دیدند. یزید به عبیدالله سپرده بود که پول کلانی بین رؤسا و اشراف قبایل پخش کن، اگر درست خاطرم باشد چهار هزار دینار طلا و دویست هزار دینار نقره بود. عبیدالله تنها همراه با 50 نفر بود، اما مسلم بن عقیل حداقل با 4 هزار نفر قیام کرد، اما عبیدالله توانست با همین پو‌لها و رشوه‌ها از پس مسلم بربیاید. نه تنها راحت بیعتشان را شکستند، بلکه به جنگ مسلم رفتند، مسلم را کشتند و بعد همان ‌ها آمدند در کربلا و آن فاجعه را پدید آوردند.

*همان طور که گفتید خصلت جهاد مسلمانان صدر و اعراب، رسیدن به غنایم و امتیاز بود انگار همین هم روح اسلام را کنار زد و مسلمان‌ها دغدغه‌هایشان مادی شد. فتوحات هم ظاهرش اسلامی بود اما انگار محتوایش کسب غنایم بود. حضرت علی(ع) هم علی الظاهر سکوت کرده‌اند و دارند نظاره می‌کنند که در همین زمان هم معاویه تثبیت می‌شود و احتمالا بی‌خبر هم نبودند از شروع تبلیغات روانی تا زمان حکومت خودشان به شدت درگیر فتنه‌ها می‌شوند، سؤال این است که امیرالمؤمنین(ع) چه تمهیدی برای ممانعت از رسیدن مسلمان‌ها به این نقطه داشته‌اند؟

امیرالمؤمنین(ع) تا آنجایی که توانست راه درست را نشان داد. ایشان با عملکردی که نسبت به بیت المال داشت سعی در اصلاح امور داشت. باید اشاره کنم اگرچه امیرالمؤمنین(ع) فتوحات را متوقف کرد اما تصورمان نباید این باشد که چون حضرت به بیت المال حساس بوده پس ـ نعوذبالله ـ خیلی دستِ تنگی داشته و بذل و بخششی نداشته‌اند. نه، به جایش حضرت حسابی بذل و بخشش داشت. حضرت روش فتوحات را قبول نداشت نه اینکه مردم نباید به رفاه برسند. پیش از جنگ جمل است که حضرت چون می‌دانستند که این جنگ‌ها داخلی است و مردم نمی‌توانند از مسلمان غنیمت بگیرند و زن و بچه‌شان را اسیر بگیرند، با وجود اینکه حقوق نظامی‌ها هم خوب بود اما آن را دوبرابر کرد. چند ده هزار نفر نیروی نظامی را حقوقشان را پیشاپیش دوبرابر کرد، که اگر آن فتوحات نیست از قبل جبران شده باشد. حضرت رانت‌ها را هم از بیت المال حذف کرد، چیزی را هم که در جیب خودش نگذاشت، و به بچه‌هایش نداد، همه را به توده‌های مردم داد.

وقتی مردم ارزش‌هایشان عوض شد، نگا‌هشان به اشراف و خواص قبیله‌ها بود، اینها از سیاستهای حضرت متضرر شده بودند و با حضرت مشکل داشتند، توده‌های قبایل از سیاستهای حضرت بهره‌مند شدند اما به جای اینکه بیایند به طرف حضرت باز به سمت اشراف و بزرگان رفتند. اینکه مقام معظم رهبری روی نقش خواص و بصیرت تأکید دارند به خاطر همین است.

پیامبر(ص) معیار خواص را از جاهلی به اسلامی تغییر داد. هر جامعه‌ای خواصی دارد که روی افکار عمومی مؤثر هستند و افکار مردم از اینها خط می‌گیرند، این گریزناپذیر است و همه جوامع این را دارند اما بسته به فرهنگ جوامع، معیار‌ها و مولفه‌های خواص فرق می‌کند. در عرب رؤسای قبیله، شیوخ قبایل، افراد بخشنده و افراد شجاع، افراد سخنور و خطیب و شاعران مورد توجه بودند. اسلام آمد که معیار‌ها را عوض کند و ببرد روی صداقت، تقوا، اخلاص و ایمان. لذا روی معیارهای پیامبر(ص)، سلمان و ابوذر و عمار و مقداد و حذیفه و… خواص می‌شوند، اما با معیارهای جاهلی ابوسفیان‌ها و عبدالرحمن بن عوف‌ها و سعد ابن ابی وقاص‌ها و اینها که از روسای قبایل بودند خواص می‌شوند. متأسفانه بعد از پیامبر(ص) معیار خواص دوباره به حالت جاهلی برگشت. سقیفه را چه کسانی تشکیل می‌دهند؟ رؤسای قبایل هستند. در سقیفه هیچ کس با معیارهای اسلامی حضور ندارد. اصلا نمی‌خواهند، چون اگر بودند که نمی‌گذاشتند سقیفه شکل بگیرد.

در زمان امیرالمومنین (ع)، حضرت دیدند که اینها را نمی توان عوض کرد و آمد بعضی رؤوس را عوض کند. من این نقد بزرگ را به شخص بزرگی مثل حُجر بن عدی دارم. در زمانی که امیرالمؤمنین(ع) خلیفه است، بخش اعظم مردم کوفه را یمنی‌ها تشکیل می‌دهند. رئیس یمنی‌ها اشعث بن قیس کندی است. یکی از معصومین(علیهم السلام) می‌فرماید مَثَل اشعث در عهد امیرالمؤمنین(ع) همچون عبدالله بن ابی در عصر پیامبر(ص) بلکه بد‌تر است، اما خود یمنی‌ها او را قبول دارند و امیرالمؤمنین(ع) که می‌خواهد او را تغییر دهد نمی‌تواند بگوید او را که از اشراف شماست‌‌ رها کنید و مثلا فردی مثل اویس قرنی که او هم یمنی است، اما آدم متدین و متشرعی است، رئیس شما باشد. باید کسی هم وزن اشعث را می‌گذاشت در رأس یمنی‌ها، که آدم درستی باشد. حضرت خواست حُجر را قرار دهد که متأسفانه حجر ‌نپذیرفت. ظاهرش هم این است که روی اعتقاد به امیرالمؤمنین(ع) ‌نپذیرفت و اینکه می‌دانست اشعث چه کینه‌ای نسبت به ایشان دارد، گفت: تا وقتی که اشعث به عنوان یک کندی زنده است من حاضر نیستم ریاست یمنی‌ها و قبیله کنده را قبول کنم. اما او باید دستور امیرالمؤمنین(ع) را اجرا می‌کرد که اگر پذیرفته بود یمنی‌ها هم نمی‌توانستند اشکال کنند که اشعث را برداشتی و حجر را جایش گذاشتی، حُجر چه بسا بالا‌تر هم هست و هر دو هم از کنده هستند و کندی‌اند. به هر حال حضرت این تصمیم را داشت ولی حجر همراهی نکرد و کار امیرالمؤمنین(ع) نگرفت.

*تحلیل شخصی شما چیست که حجر این پیشنهاد را قبول نکرد؛ سستی کرده یا مثلا ترسی داشته یا فکر می‌کرد اصلا فایده‌ای ندارد؟

حُجر بن عدی می‌دانست که اشعث کینه دارد، اما برداشت سطحی کرد و گفت تا اشعث زنده است من حاضر نیستم قبول کنم. این بخش از قضیه را نمی‌دید که حضرت اصلا برای اینکه موقعیت ضربه زدن را از اشعث بگیرد این دستور را داده است، حتی شب ضربه خوردن حضرت، ابن ملجم داشت در مسجد با اشعث نجوا می‌کرد و حجر چون می‌دانست که اشعث دشمن حضرت است گوش داد تا ببیند اینها چه می‌گویند؟ دید که اشعث به ابن ملجم می‌گوید زود در کار خودت شتاب کن پیش از اینکه صبح تو را رسوا کند. ‌‌همانجا برداشت کرد که این‌ها قصد سوء به امیرالمؤمنین(ع) دارند. برگشت گفت‌: ای اعول، چون اشعث یک چشمی بود، می‌خواهی علی(ع) را صدمه بزنید؟ من نمی‌گذارم!‌‌ همان جا بلند شد رفت خانه حضرت، منتها ایشان رفته بود به خانه دخترش‌ ام کلثوم و حجر موقعی به مسجد رسید که حضرت ضربه خورده بود. حُجر آدم معتقدی است منتها تحلیل به جایی ندارد. همین حُجر است که بعد از صلح امام حسن(ع) به ایشان توهین می‌کند و می‌گوید: ‌ای کاش پیش از این هم تو مرده بودی و هم ما که تو با پذیرش صلح ما را از عدل به ظلم انداختی! در عین اینکه یک شیعه خالص است تحلیل درست و به جایی ندارد. جانش را هم آخر سر به خاطر حضرت داد و امیرالمومنین(ع) پیش از این فرموده بود که «لا حرمک الله الشهاده یا حجر» یعنی خدا شهادت را بر تو حرام نکند. ‌ای حجر که من گواهی می‌دهم که تو اهل شهادتی.

حجر موقعی به مسجد رسید که حضرت ضربه خورده بود حُجر آدم معتقدی است منتها تحلیل به جایی ندارد همین حُجر است که بعد از صلح امام حسن(ع) به ایشان توهین می‌کند و می‌گوید: ‌ای کاش پیش از این هم تو مرده بودی و هم ما که تو با پذیرش صلح ما را از عدل به ظلم انداختی! در عین اینکه یک شیعه خالص است تحلیل درست و به جایی ندارد جانش را هم آخر سر به خاطر حضرت دادتحلیل او ضعیف بوده است، اگر حجر ریاست یمنی‌ها را پذیرفته بود اشعث دیگر نمی‌توانست در صفین، وقتی قرآن‌ها به نیزه رفت، و بعدش فتنه خوارج درست شد، کاری کند و جلوی خیلی چیز‌ها گرفته می‌شد. حالا جزئیات ذکر نشده و چه بسا این خواست امیرالمؤمنین(ع) در ملأ عام بوده و جا نداشته که حضرت تبیین کنند که من کجای کار را دیده‌ام. وقتی او نپذیرفت دیگر حضرت هم نمی‌توانست این را به نوع دیگری اصلاح کند و مقصود اینکه وضعیت این طور بود.

*در مورد سایر یمنی‌ها و قبیله مالک اشتر چطور؟

نخعی‌ها هم از یمنی‌ها بودند. منتها معیار‌ها عوض شده بود، و اشعث برندگی‌اش بیش از مالک است. موقعی که قرآن‌ها به نیزه زده شد اشعث این فتنه را به پا کرد که باید جنگ متوقف شود، مالک این را نمی‌خواست ولی کاربرد او را ندارد. مردم اشعث را بیشتر اطاعت می‌کنند و قبول دارند تا مالک. مالک حتی سخنانش هم ذکر شده که چگونه آنها را مورد خطاب قرار می‌دهد و سرزنش می‌کند اما در جواب می‌گویند تو فقط به جنگ و خونریزی فکر می‌کنی و اشعث درست می‌گوید، حتی وقتی امیرالمؤمنین(ع) می‌خواست مالک را به عنوان حَکم بفرستد، گفتند از خودتان است! معاویه جلوتر عمروعاص را انتخاب کرده بود تا تمام حیله‌هایش را به نفع معاویه به کار گیرد اما حضرت که اول از همه ابن عباس را انتخاب می‌کند یاران خودش گفتند ابن عباس پسرعموی توست و طرف تو را می‌گیرد! ما کسی را می‌خواهیم که دیدگاهش نسبت به تو و معاویه یکسان باشد! ببینید چقدر حضرت، زجر می‌کشید! بعد حضرت گفت مالک اشتر که از خود شماست و یمنی هم هست حَکَم باشد. گفتند او را هم نمی‌خواهیم چون مالک فقط به خون و خونریزی فکر می‌کند. در عوض گفتند ابوموسی اشعری حَکَم باشد که از قبل به ما گفته بود که در این فتنه‌ها وارد نشوید و ما به او گوش ندادیم. حالا ابوموسی هم آنجا نیست. حضرت فرمود: ابوموسی دشمن من است، شما می‌خواهید او را به عنوان نماینده من بفرستید؟‌‌ همانجا حضرت اعلام برائت کرد که خداوندا من از اینها و اعمالشان بیزاری می‌جویم و آن جمله معروف «لا رأی لمن لایطاع» را اینجا فرمودند. کسی که اطاعت نشود هیچ رأیی ندارد و هیچ کاری هم نمی‌تواند بکند، آ‌نها خودشان بریدند و دوختند و آن قضایا پیش آمد.

*در بعضی نقل‌های تاریخی هم گویا ذکر شده که بعد از اینکه امام حسین(ع) از کوفه ناامید شدند و مطمئن شدند که در کوفه پشتیبانی ندارند حتی این پیشنهاد را مطرح کردند که بروند به سرحدات، اما حتی این هم پذیرفته نشد و کار را به جنگ و کشتار کشیده شد؟ به نظر شما این قولها درست است؟

نه! این دروغ است. عمر سعد از خودش چنین چیزی را اضافه کرد. عمر سعد به عبیدالله نامه نوشت، چون می‌خواست تا آنجایی که می‌تواند از جنگ با امام بگریزد، اما در گرو حکومت ری بود، عبیدالله هم نوشت که اگر تو حاضر نیستی شمر فرمانده است و به شمر هم گفت: برو و اگر دیدی کوتاهی می‌کند گردنش را بزن و خودت فرمانده لشکر شو. بعد از مذاکره‌ای که عمر سعد با امام حسین(ع) دارد در نامه‌ای به عبیدالله می‌نویسد که حسین[ع] می‌گوید مردم کوفه او را دعوت کرده بودند و برای همین آمده است و حالا که کوفیان نمی‌خواهند حاضر است برگردد به مدینه یا برود به سرحدات، یا برود به شام و دست در دست یزید بگذارد. از خودش اینها را اضافه کرد که عقبه بن سمعان، غلام رباب که از واقعه کربلا زنده مانده است می‌گوید من آنجا بودم و امام حسین(ع) هرگز این را نگفت که به سوی سرحدات شام برود و دست در دست یزید بگذارد.

عمرسعد برای اینکه بتواند قضیه را جمع کند از خودش این را جعل کرد و حتی توانست روی عبدالله تأثیر بگذارد. عبیدالله وقتی این نامه را خواند کمی تأمل کرد و تحت تأثیر قرار گرفت. منتها شمر لعین آنجا کنار عبیدالله بود و گفت: این اگر درست هم باشد، حسین(ع) حالا که در چنگ تو فرو رفته ناچارا این حرف را می‌زند، همین جا تا در چنگ توست یا بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد او را بکش، که اگر تو ر‌هایش کنی دیگر بر او دست پیدا نخواهی کرد و حریفش نیستی. درست هم گفته بود، و عبیدالله هم در جواب گفت: حرف درست همین است که تو گفتی و لذا به عمر سعد نامه نوشت که ما تو را نفرستادیم که برای ما راهکار پیدا کنی، دستور را باید اجرا کنی و اگر نمی‌پذیری کنار برو و شمر فرماندهی را قبول می‌کند. اصلا در تاریخ ذکر شده که عمر سعد آن پیشنهاد را از خودش وارد کرد که جلوی جنگ را بگیرد و خودش را معاف کند از جنگیدن با امام و آلوده شدن دستش به خون امام حسین(ع).

*دشمنان امام حسین(ع) با اینکه می‌دانستند امام حسین(ع) فرزند پیامبر(ص) است اما چرا در شهادت ایشان اینقدر خشونت به خرج دادند؟ حتی بدرفتاری با زنان و بچه‌ها را شاید در عصر جاهلی هم رعایت می‌کردند، یا مثلا سر بر نیزه کردن که در تاریخ اسلام وجود نداشته اما در کربلا اتفاق می‌افتد، حتی می‌ توان نسبت به خشونتی که بعد از کربلا در حمله اموی‌ها به مدینه اتفاق می‌افتد سؤال پرسید، که این خشونت از کجا می‌آید؟

این خشونت را یک مقدار باید رویش فکر بکنم و تا به حال به این صورت من فکر نکرده‌ام. حتی در جنگ‌هایی که در زمان خلیفه دوم داریم، حتی در زمان معاویه، حتی بعد از واقعه کربلا، چون فتوحات همینطور ادامه داشت، با کفار و مشرکین هیچ‌گاه اینطور عمل نکردند که با اهل بیت پیامبر کردند. این خیلی عجیب است. این سختگیری و خشونت که رخ داد را حتی با مشرکان و کافران نکردند.

قبل از کربلا ما فقط قضیه عمرو بن حمق خزاعی(رضوان الله علیه) را داریم که از شیعیان پاک امیرالمؤمنین(ع) بود و همراه با حُجر قیام کرده بود. حُجر خودش را معرفی کرده بود که جلوی کشتار بیگناهان گرفته شود اما عمرو فرار کرد. خدمتی به پیامبر(ص) انجام داده بود و پیامبر به خدا عرضه داشت که خدایا! جوانی را از او مگیر. هشتاد سال سن داشت اما یک موی سپید در سر و صورت او نبود. او با رفاعه بن شداد فرار کرد و در اطراف موصل در غاری پناه گرفت. همسرش را گرفتند تا او خودش را تسلیم کند تا آن موقع سابقه نداشت که زنی را به گناه همسرش بگیرند و به زندان بیافکنند. ماری، عمرو بن حمق را در آن غاری که بود گزید، رو به مرگ بود و جایشان هم شناسایی شد، به رفاعه گفت که من عمرم رو به پایان است و از پیغمبرهم شنیده بودم که مرگ من چگونه فرا می‌رسد، به او گفت که تو برو. به او که رسیدند نیمه جان بود، سرش را بریدند و به نیزه زدند. اول سری که در اسلام به نیزه رفت سر این مرد بزرگوار بود، آوردند در شام جلوی معاویه در دامن همسرش انداختند که او هم معاویه را نفرین کرد. منتها به غیر از این سابقه‌ای نداشت، حتی مشرکان و کفار را هم که در جنگ شکست می‌دادند سر‌ها را نمی‌بریدند که به نیزه بزنند.

می‌دانید که عصر تاسوعا دشمنان شروع به حمله کردند و امام حسین(ع) فرمود فرصت دهید. عمر سعد تا آنجایی که می‌خواست جلوی جنگ را بگیرد تلاش می‌کرد خودش را از این قضیه باز بدارد، اما به قول ما وقتی دید آب از سر گذشته است حتی وقتی امام حسین(ع) از طریق حضرت عباس(ع) درخواست مهلت تا فردای آن روز کرد، حاضر نبود فرصت دهد! عمرو بن حجاج یا غیث بن اشعث گفتند سبحان الله! اگر دشمنِ مقابل ما کفار ترک و دیلم بودند و از ما چنین درخواستی می‌کردند ما می‌پذیرفتیم، در حالیکه اینها فرزندان رسول خدا(ص) هستند، چطور چنین چیزی ممکن است؟! یعنی با کفار این طور عمل نمی‌کردند که با اهل بیت پیامبر(ص) عمل کردند که در نهایت عمر سعد شرمنده شد و گفت باشد، امشب را به آنها مهلت می‌دهیم.

در بحثهایی که قبلا کردم این طور نتیجه گرفته بودم که وقتی این زاویه از زمان پیامبر(ص) گسترش پیدا کرد و ولایت کنار زده شد اینها به قهقرایی رفتند که از زمان جاهلیت هم بد‌تر شد. منتها به این نکته توجه نداشتم که اینها با اهل بیت پیامبر(ص) این کار را کردند که حتی با کفار و مشرکین این کار را نمی‌کردند. فکر می‌کنم این سیاست شبیه سیاست امروز اسرائیل است که می‌خواهد با یک قلع و قمع و کشتار وسیع، رعب و وحشتی ایجاد شود که نفس‌ها در سینه‌ها حبس شود و کسی جرأت کاری نکند. و الا مدینه حرم بود که در آن، چنان قتل عامی راه انداختند، البته بنده جنایت حره را مکافات عمل خود مردم مدینه می‌دانم که در یاری امام حسین(ع) کوتاهی کردند و لذا بنده اصلا اصطلاح «شهدای حره» را به کار نمی‌برم و موافق نیستم که زائرین را می‌برند در بقیع و می‌گویند اینجا قبر «شهدای حره» است، مگر هر کس را که یزید کشت، شهید است؟! این سزای عملشان بود که در نتیجه عدم یاری امام حسین(ع) سرشان آمد.

به هر حال، بحث خشونت است و تصور من این است که اینها برای ایجاد رعب و وحشت این کار را می‌کردند، یعنی اینها از قیام داخلی می‌ترسیدند نه از تهاجم خارجی. با تهاجم خارجی این طور سخت برخورد نمی‌کردند ولی داخل را می‌خواستند سبعیت نشان دهند.

بنده جنایت حره را مکافات عمل خود مردم مدینه می‌دانم که در یاری امام حسین(ع) کوتاهی کردند و لذا بنده اصلا اصطلاح «شهدای حره» را به کار نمی‌برم و موافق نیستم که زائرین را می‌برند در بقیع و می‌گویند اینجا قبر «شهدای حره» است، مگر هر کس را که یزید کشت، شهید است؟! این سزای عملشان بود که در نتیجه عدم یاری امام حسین(ع) سرشان آمدمی‌دانید در شام اسرا را که آوردند گفته می‌شد اینها خارجی هستند، مردم شاید تصور می‌کنند منظور این است که این‌ها از کشور دیگری آمده‌اند و غریبه و خارجی هستند، اما خارجی به معنای خوارج و خروج کننده بر ضد حکومت است، یعنی چون خلیفه را «خلیفه الله» می‌دانند و کسی هم که در برابر جانشین خدا در روی زمین بایستد یعنی خروج کرده و باید سرکوب شود و او را کشت و زن و بچه اش را به اسارت برد و این مجوز را برای ‌‌نهایت سختگیری داریم و اینطور جا انداخته بودند.

*آنها نسبت به حضرت علی(ع) کینه داشتند. در نقل‌ها آمده که برای بار آخر که یاران امام حسین(ع) حمله کردند و به آب رسیدند به آن‌ها گفتند می‌توانید همین جا آب بخورید، اما برای حسین(ع) نمی‌توانید ببرید!

بله! عمرو بن حجاج بوده که باید بر روی این کارها تحقیق شود. عمرو بن حجاج آخرین نامه به امام حسین(ع) را نوشته بود و پدرزن «هانی» هم هست. نه تنها به امام حسین(ع) و مسلم خیانت کرد، حتی به هانی هم خیانت کرد. او قبیله مراد را برد و دارالعماره را محاصره کردند و گفتند شنیده‌ایم که هانی اینجا کشته شده، که شریح قاضی آمد و شهادت داد که چنین اتفاقی نیفتاده است تا آنها بروند. عمرو بن حجاج تا اینجا برای مقابله با عبیدالله آمده اما بعد همه چیز را زیرپا می‌گذارد و می‌آید در کربلا، شریعه را هم او فرماندهی می‌کند و این کلامی هم که می‌گوئید حرف اوست، که خطاب به نافع بن هلال گفت: تو اگر آب می‌خواهی گوارای وجودت، آب را بخورید، ولی نمی‌گذاریم برای حسین[ع] ببرید، که همین باعث درگیری شد.

*اوج این رنگ عوض کردن و بوقلمون صفتی را در «شبث» می‌بینیم که این هم جای ریشه یابی دارد که علت این همه تغییر موضع‌های ناگهانی در فاصله اندک چیست؟

عامل اساسی این بدبختی ها، همان نکته‌ای است که امام حسین(ع) در روز عاشورا فرمودند. وقتی حضرت می خواهند سخن بگونید اینها هو و جنجال می‌کنند و نمی‌گذارند حرف امام به گوش‌ها برسد، حضرت می‌فرمایند: وای بر شما! حداقل گوش دهید، عجله نکنید در کشتن من، اگر حرف من را نپسندیدید آن موقع به قتل من اقدام کنید. اما باز هم سر و صدا می‌کنند، و بعد حضرت می‌فرماید علت اینکه نمی‌خواهید سخن حق را بشنوید اثرات آن لقمه‌های حرام و «عطایا» است، عطایا‌‌ همان برداشت‌های از بیت المال بود که انجام می‌دادند، یعنی پول‌های نامشروعی که از بیت المال به شما داده می‌شود و لقمه‌های حرامی که در شکم‌هایتان انباشته شده باعث شده این طوری شوید. خیلی‌ها نمی‌دانند که «عطایا» چیست، حالا یا مطالعه نکردند یا متوجه نیستند که منظور از عطایا چیست، عطایا‌‌ همان حقوقی بود که از بیت المال به افراد داده می‌شد، منتها از زمان عمر در آن تبعیض روا داشته شد و امیرالمؤمنین(ع) این تبعیض‌ها را برداشته بودند و بعد از صلح امام حسن(ع) این تبعیض‌ها به اوج رسید.