یکی از نقاط عطف تاریخ اسلام، فتح مکه توسط پیامبر اسلام (ص) است. زمانی که قبیله قریش، برخلاف پیمان صلح حدیبیه که با رسول خدا (ص) بسته بودند عمل کردند و قول و قرار خود را زیر پا گذاشتند[1]، درواقع صلح حدیبیه نقض شد. در این زمان پیامبر خدا (ص) در پی نقض صلح­‌نامه از طرف مشرکین قریش، دستور فراخوان جهاد را صادر کرد. رسول خدا (ص) سپاهی با ده هزار نیروی نظامی[2] آماده کردند و روز چهارشنبه، دهم رمضان، از مدینه به سمت مکه خارج شد[3]. زمانی که سپاهیان اسلام به منطقه مرالظهران رسیدند، پیامبر (ص) دستور توقف داد. در آن شب مسلمانان به دستور پیامبر (ص) در نقاط مختلف آتش روشن کردند.

زمانی که قریشیان و ابوسفیان متوجه سپاه اسلام و آتش‌ها شدند، هراسی به دل آن‌ها افتاد. در این زمان ابوسفیان به همراه دو نفر دیگر، پیش عباس عموی پیامبر رفتند و تحت سرپرستی وی وارد سپاه اسلام و خیمه پیامبر شدند[4] ابوسفیان در این هنگام به‌ظاهر اسلام آورد و با خواندن شهادتین خود را مسلمان نامید، پیامبر خدا (ص) نیز به وی پناه داد[5].

  ابوسفیان بعدازآن که عظمت سپاهیان اسلام را تماشا کرد، به مکه بازگشت، آن‌ها را بر عدم جنگ با سپاه اسلام فرمان داد[6]؛ بنابراین سپاه اسلام به‌راحتی و بدون مقاومت زیادی وارد مکه شد و توانست مکه را فتح کند. رسول خدا (ص) به همراه مسلمانان تکبیرگویان به مسجدالحرام آمدند؛ و رسول خدا (ص) بعد از طواف، وارد کعبه شد. به دستور ایشان 360 بت که بزرگ‌ترین آن‌ها «هبل» نام داشت را به همراه تصاویر و شمایل بر دیوارها از بین بردند[7]. بعدازآن خطبه‌­ای ایراد فرمودند[8]. شعار مسلمانان هنگام ورود به مکه «الاسلام یَجُّبُ ما قبله» بود؛ یعنی اسلام از گذشته کسی که مسلمان شود، چشم­‌پوشی می­کند.[9] همچنین در برابر کسانی که می‌گفتند «الیوم یوم الملحمه الیوم تستحل الحرمه الیوم اذل الله قریشا» و آن روز را روز انتقام نامیدند، پیامبر فرمودند «الیوم یوم المرحمه الیوم اعز الله قریشا الیوم یعظم الله فیه الکعبه» و آن روز را روز مرحمت خواندند . پیامبر (ص)، افراد تازه‌مسلمان شده  واسیر را آزاد فرمودند و با دستور «اذهبوا فأنتم الطلقاء» فرمان آزادی آن‌ها امضا شد[10]. همچنین پیامبر برای این‌که قلب آن‌ها را بیشتر به سمت اسلام متمایل کند، در قالب «الْمُؤَلَّفَهِ قُلُوبُهُم»[11] به او و هر یک از دو فرزندش، صد شتر و مقداری نقره داد.[12]

درواقع پیامبر اسلام (ص) سعی در جذب همه افراد، حتی مشرکین و دشمنان به سمت اسلام داشت. او ابوسفیان و خاندان و افراد او را که بزرگ‌ترین دشمنان او بودند، به‌عنوان مسلمان پذیرفت و آن‌ها را طلقا یعنی آزادشده نامید.

اما پس از درگذشت پیامبر، ابوسفیان و فرزندانش که زمانی دشمنان خدا و رسول خدا بودند، خلافت مسلمین را غصب کردند و با آزار و به شهادت رساندن اهل‌بیت پیامبر، انتقام شکست‌هایشان را از پیامبر (ص) گرفتند.

زمانی که یزید حضرت زینب (س) را به کاخ خود آورد، حضرت زینب در قسمتی از خطبه‌ خود، با یادآور شدن اینکه شما آزادشدگان به دست مایید، چنین فرمودند:

«امن العدل یا بن الطلقا تخدیرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا قد هتک ستورهن و ابدیت وجوهن تحدوبهن الاعدا من بلد و یستشرفهن اهل المناهل و المناقل و یتصفح وجوههن القریب و البعید والدنی و الشریف لیس معهن من حماتهن حمی و الا من رجالهن ولیو کیف ترتجی مراقبه ابن من لفظ فوه اکباد الازکیا و نبت لحمه بدما الشهدا و کیف یستبطی بغضنا اهل البیت من نظر الینا بالشنف و الشنان و الاحن والاضغان ثم تقول غیر متاثم و لا مستغطم. لا هلو و استهلوا فرحا ثم قالوا یا یزید لاتشل.»

(یا بن طلقا) اى فرزند آزادشدگان! آیا این عدالت است که زنان و کنیزان خود را در پس پرده نهان‌سازی، ولى دختران پیامبر خدا (ص) را، در میان نامحرمان، به‌صورت اسیر حاضر نمایى، حجاب آنان را بدرى، روى آنان را بگشایى و دشمنان، آنان را از شهرى به شهرى ببرند و شهری و بیابانى به آن‌ها چشم بدوزند و از نزدیک و دور، مردمان پست و شریف به تماشای آن‌ها بایستند، درحالی‌که نه از مردانشان سرپرستى مانده و نه از یاورانشان مددکارى؟ اما چه توقع و انتظارى است از فرزند آن جگرخوارى که جگر پاکان را جوید و بیرون انداخت, گوشتش از خون شهیدان اسلام روییده است؟ چگونه مى‏‌توان از فردى انتظار کوتاه آمدن داشت که همواره با بغض و دشمنى و کینه و عداوت، به خاندان ما نگریسته است؟

یزید! این جنایات بزرگ را انجام داده‌ای، آنگاه نشسته ‏اى و بى ‏آنکه خود را گناهکار بدانى یا جنایات خود را بزرگ بشمارى، با خود ندا سر مى‏‌دهى که ای‌کاش پدران من حضور داشتند و از سر شادمانى و سرور فریاد برمى‏‌آوردند و مى‏‌گفتند: «اى یزید! دست‌مریزاد»