یکی از شخصیت­‌های مهم در دوره حکومت بنی‌امیه که جایگاه مهمی در استقرار و تحکیم بنای این حکومت داشته، حجاج بن یوسف بن حکم بن ابى عقیل بن مسعود بن عامر بن معتب بن مالک بن کعب بن عمرو بن سعد بن عوف بن ثقیف قسى بن منبه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان بن مضر از قبیله ثقفی[1] بود که در سال چهل‌ودو هجری در طائف دیده به جهان گشود.[2] در برخی منابع آمده است که وی در شبی که عمر بن خطاب مرد به دنیا آمد[3] وی کسی بود که عبدالملک در مورد او به پسرش گفت: حجاج بود که ما را بر منبر خلافت قرارداد[4] و برخی معتقدند که حجاج بلایی بود که خداوند به دعای عمر بن خطاب بر سر مردم عراق فرو فرستاده است.[5]

   گویند حجاج فردی بود که چشمان تنگ و کم‌­نور داشت و استخوان نشیمنگاهش دارای عیب و نقصان بود. از دیگر ویژگی­‌های جسمی او دارا بودن ساق­‌هایى بسیار لاغر و نازک، کوچک اندام و با صدایى نازک بود و بالاتنه کوتاهی داشت. کنیه‏‌اش ابو محمد بود و مادرش او را کلیب نام نهاده بود.[6] مادرش فارغه دختر همام بن عروه بن مسعود ثقفی، همسر مطلقه حارث بن کلده بود که قبل از آن در نکاح مغیره بن شعبه بود[7] و در ازدواجش با یوسف، حجاج را به دنیا آورد.

  او در دوره حکومتش جمعی از قراء را جمع کرد و آنان را به شماره کردن حروف قرآن وادار کرد که باعث شد نسخه‌­ای متفاوت با نسخه عثمان پدید آید

   در مورد تولدش این‌طور آمده که سحرگاهی حارث بر فارغه، مادر حجاج، وارد شد، وی را دید که دندان خویش خلال می­‌کند. حارث بیرون رفت و طلاق‌نامه برای زن فرستاد. بعدازآن یوسف بن ابی عقیل او را به زنی گرفت و او حجاج را که طفلی زشت‌رو بود، از مادر و غیر مادر پستان به دهان نمی­‌گرفت.[8] در این موقع به او خون خوراندند و این پیشنهاد ابلیس بود که در قالب آدمی ظاهر گشته بود ابلیس از کار آن­ها پرسید، گفتند: «فارعه (این نام مادر حجاج بود) پسرى از یوسف آورده و پستان مادر و غیر مادر نمی­‌گیرد.» گفت: «یک بزغاله سیاه را بکشید و سق او را با خون بزغاله بیالایید روز دوم نیز چنین کنید و روز سوم بز سیاهى را کشتند و سق وی را با خون آن بیالایید، پس‌ازآن گوسفند سیاهى را بکشید و سق وی را با خون آن بیالایید، و صورتش را خون‏آلود کنید که به‌روز چهارم پستان خواهد گرفت.» گوید چنین کردند. به همین جهت پیوسته در کار خونریزى بی‌اختیار بود و می­‌گفت که بهترین لذت­هاى او خونریزى است و انجام اعمالى که دیگران از ارتکاب آن دریغ دارند.[9] البته به نظر می­‌رسد این نقل  افسانه باشد، چراکه غیرممکن به نظر می­‌رسد و شاید به سبب ظلم و آدمکشی حجاج به این صورت نقل گردیده است. ازجمله خصلت­‌های حجاج پرخوری بود که در برخی محافل نقل‌قول می­‌گردیده است.[10]

 

حجاج و قرآن

   پدرش یوسف از رجال سرشناس و اهل علم و فضل و شرف در قبیله ثقیف بود و درواقع شغل اصلی وی نیز تدریس قرآن در طائف بود.[11] این‌که وى قرآن را به دیگران تعلیم می­‌داده برحسب رسوم زمانش نبوده است که آن را وسیله معاش خویش قرار می­‌دهند، بلکه وى به‌مقتضای اصولى که در صدر اسلام متداول بوده قرآن را به مردم تعلیم می‌­داده است.[12]

  پسرش حجاج نیز قرآن را خوب می­‌دانست و می­‌توان آن را از شغل پدرش فهمید. حجاج به خواندن قرآن اهمیت می‌­داد و آن را مهم می­‌دانست به‌طوری‌که گویند در این مورد عمر بن عبدالعزیز به وی حسادت می­‌کرد.[13] البته می­‌توان آن را رد کرد و این مورد را از مواردی دانست که درباره حجاج و پدرش به خاطر جلب نظر وی گفته‌شده است، چراکه افسانه­‌هایی درباره زندگی حجاج در برخی منابع ذکر گردیده است. در مورد خوب قرآن خواندن حجاج، نقلی از مسعودی آمده که در آن به‌صراحت  اعلام‌شده که حجاج قرآن را درست نمی­‌خوانده و این امر را هم برای خود ننگ نمی­‌دانسته است.[14]

حجاج بن یوسف رئیس شرطه عبدالملک بود و عبدالملک نیز از دلیرى و اقدام او خوشش ‏آمد. حجاج در سپاه عبدالملک در جنگ علیه مصعب بن زبیر شرکت داشت.

 همین‌طور نقل‌شده که روزی حجاج مشغول خواندن سوره هود بود و زمانی که به این آیه رسید: «قال یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح»، نمی‌­دانست که عمل را چگونه اعراب بگذارد و قاری درخواست کرد.[15]

  او در دوره حکومتش جمعی از قراء را جمع کرد و آنان را به شماره کردن حروف قرآن وادار کرد که باعث شد نسخه‌­ای متفاوت با نسخه عثمان پدید آید و نیز دو باب در این مصحف جدید با عنوان «ما غیر الحجاج فی مصحف عثمان» و «ما کتب الحجاج بن یوسف فی المصحف» آمده و در آن تغییراتی که حجاج در قرآن داده، مشروحاً ذکر گردیده است.[16]

 

ورود حجاج به حکومت

   یکی از راه­‌هایی که حجاج وارد عرصه حکومتی شد، پدرش بود، چراکه بین یوسف و مروان آشنایی و دوستی وجود داشته است. زمانی که حکم از طرف پیامبر تبعید ­شد، به طائف رفت و در این موقع، یوسف معلم فرزندان مروان شد و می­توان همین موضوع را ازجمله دلایل جانب‌داری حجاج و پدرش از مروان پس از مرگ یزید دانست و در سپاه مروان در مقابل ابن زبیر نقشی پررنگ را ایفا کند. نخستین باری که نام حجاج و پدرش در قضایای سیاسی دیده می­شود، مربوط است به آغاز فعالیت­‌های مروان بن حکم برای تصدی خلافت که آن­ها در همان دوره مروان با او به شام رفتند.

   حجاج وقتی به جوانی رسید و بالغ‌بر بیست سال شد، به پدرش در تدریس به کودکان کمک می‌­کرد[17] و نخستین جایى که وى به‌عنوان والى بدان جا رفت، تباله، در حجاز بود و چون بدان کار مشغول شد، آن را کوچک و خرد احساس کرد و منصرف گردید، ازاین‌روی است که در مثل گویند: «بی‌ارج تر از تباله در نظر حجاج … »، سپس متصدى شرطه ابان بن مروان شد.[18] بعدازآن حجاج بن یوسف رئیس شرطه عبدالملک بود و عبدالملک نیز از دلیرى و اقدام او خوشش ‏آمد.[19] حجاج در سپاه عبدالملک در جنگ علیه مصعب بن زبیر شرکت داشت.[20]

در ایام حج به مکه حمله کرد و بر بالای کوه ابو قبیس منجنیق نصب کرد، و شهر مکه را به منجنیق بست که در این حمله به خانه خدا نیز آسیب رسید

 

جنگ حجاج با زبیریان

   چون عبدالملک بن مروان در سال هفتاد، مصعب بن زبیر را در کوفه کشت[21]، مردم را براى بیرون رفتن به جنگ عبدالله بن زبیر فراخواند، پس حجاج بن یوسف ثقفى پیش او برخاست و گفت: اى امیرمؤمنان مرا به جنگ وى گسیل دار چون در خواب دیدم که گویى او را سر بریدم و بر سینه او نشستم و او را پوست کندم. گفت: تو خود این‌کاره‌ای و آنگاه او را با بیست هزار مرد شامی و غیر شامی به‌سوی مکه فرستاد.[22] البته در شرف النبی آمده که حجاج گفت: من در خواب دیده‌‏ام که جبه او از او برکشیدم و خود در پوشیدم.[23] با این اوصاف که چند سپاه برای شکست ابن زبیر به مکه فرستاده‌شده بود و ناکام ماند، حجاج در سال هفتادودو هجری به‌سوی مکه لشکر کشید.[24] عبدالملک یک عهدنامه امان براى ابن زبیر هم نوشت و به حجاج داد که اگر تسلیم شد به او امان بدهد هم­چنین اتباع او همه در امان و آسوده باشند و اگر اطاعت نکرد با او بجنگد.[25]

 وی ابتدا با سپاهی بالغ‌بر هزار و پانصد نفر در طائف فرود آمد و سپس به همراه لشکرش راهی مکه شد.[26]

   قبل از حجاج، حصین بن نمیر در سال شصت‌وچهار هجری به مکه لشکر کشید؛ اما به سبب رسیدن خبر مرگ یزید به شام بازگشت. این بار حجاج با سپاه خود و با افزوده شدن طارق بن عمرو با پنج هراز نفر درراه مکه به او، با سپاهی هفت‌هزارنفری به جنگ زبیریان رفت و مکه و زبیریان را هشت ماه و هفده روز محاصره کرد.[27]

   بعد از یک ماه توقف در طائف، با کسب اجازه از عبدالملک، در ایام حج به مکه حمله کرد و بر بالای کوه ابو قبیس منجنیق نصب کرد،[28] و شهر مکه را به منجنیق بست که در این حمله به خانه خدا نیز آسیب رسید.[29] آورده‌‏اند که چون منجنیق راست کردند بر کعبه، از کعبه ناله‏‌اى آمد هم چون ناله آدمى که مى‏‌گفت: آه، آه.[30]

اقیشر اسدى دراین‌باره چنین مى‏‌گوید:

   «هرگز سپاهى چون خود ما ندیده‏‌ام که به نام حج گول بخورند و هرگز سپاهى را به آرامش خودمان ندیده‏‌ام، به‌سوی خانه خدا پیش رفتیم و پرده‌‏هاى آن را با پرتاب سنگ­هاى خود هم چون کودکان در عروسى (هم چون دخترکان و کنیزکان) به رقص درآوردیم، روز سه‌‏شنبه از منى با سپاهى که چون سینه فیل‏ استوار و بدون سر بود (کنایه از بزرگى و فراوانى لشکر است) آهنگ خانه خدا کردیم».[31]

 طارق در اول ذی‌حجه وارد مکه شد، بر کعبه طواف نبرد و سوى آن نرفت، اما محرم بود، سلاح مى‏‌پوشید؛ اما نزدیک زنان نمى‏‌شد و بوى خوش نمى‌‏زد تا وقتی‌که عبدالله بن زبیر کشته شد. ابن زبیر به‌روز قربان در مکه چند شتر کشت، اما آن سال نه وى و نه یارانش حج نکردند چون از وقوف در عرفه بازماندند.[32]

در ماه صفر به مدینه آمد و سه ماه آنجا بود که مردم مدینه را تحقیر کرد و با آن­ها سخت گرفت و با یاران پیامبر (ص) رفتارى سبک داشت و مهر به گردن­‌هایشان نهاد.

   حجاج برای این‌که ترس مردم شام از آتش‌­پرانی به مکه برطرف شود، خود همراه با آن­ها در پرتاپ سنگ شرکت مستقیم داشت.[33] کعبه آتش گرفت و او با گستاخی تمام­تر حتی از ریختن کثافات نیز بر روی خانه خدا خودداری نکرد. کار به‌جایی رسید که یاران ابن زبیر از اطراف وی پراکنده شدند. بیشتر مردم مکه حتی دو پسر عبدالله؛ یعنی حمزه و حبیب نیز نزد حجاج رفته و از وی امان خواستند[34] و نهایتاً جمادی‌الاول سال هفتادوسه هجری با آخرین مقاومت ابن زبیر و یاران باقیمانده‌­اش مکه سقوط کرد و عبدالله بن زبیر کشته شد. حجاج دستور داد پیکر او را بردار کشیدند و خون­‌های ناحق زیادی در این جریان ریخته شد.[35] کشته شدن ابن زبیر روز سه‏‌شنبه هفده شب گذشته از ماه جمادى­‌الآخر سال هفتادوسه هجری بود. چون عبدالله بن زبیر کشته شد برادرش عروه از دست حجاج گریخت و به شام رفت و به عبدالملک پناهنده شد که او را پناه داد و گرامى داشت و عروه پیش او ماند.[36] ازجمله علل شکست ابن زبیر را می­‌توان عبارتی که در الفخری آمده دانست: عبدالله بن زبیر از آغاز به مکه پناه برد، و مردم حجاز و اهل عراق با وى بیعت کردند عبدالله مردى بسیار بخیل بود، بدین‌جهت کارش رونق نیافت، و حجّاج به‌سوی او روان شد.[37] البته نباید عملکرد حجاج را در این نبرد نادیده گرفت.

   با این پیروزی حجاج، سرانجام شخصی که دوازده سال خواب و خوراک را به‌عنوان رقیبی برای خلافت امویان حرام کرده بود در سال هفتادوسه با سخت­‌کوشی حجاج از سر راه برداشته شد و این ازجمله دلایلی بود که عبدالملک مروان درباره حجاج گفت: حجاج بود که ما را بر منبر خلافت قرارداد.[38] با مرگ ابن زبیر که قدرتش منحصر به حجاز نبود و شامل همه مناطق مسلمان‌نشین به‌جز شام می­‌شد، مروانی‌­ها ازاین‌پس بر همه مناطق مسلمان‌نشین مسلط گردیدند.

   پس از پایان جریان مکه، حجاج کعبه‌­ای را که ابن زبیر بناکرده بود خراب کرد و از نو به همان اندازه­‌ای که در دوران پیامبر بود ساخت و سنگ­‌های زیادی را از بنای قبلی گرفت.[39] حجاج شش ذراع و یک وجب جایگاه حجر را خراب کرد و آن را بر اساس قریش بنیان نهاد و درب غربى و هم زیر آستانه درب شرقى را مسدود کرد و سایر قسمت­هاى ساختمان را به همان شکل باقی گذاشت و هیچ­گونه تغییرى در آن نداد و بنابراین تمامى بنایى که ابن خلدون در مورد آن شرح می­‌دهد همان بناى ابن زبیر است و میان دیوار بناى ابن زبیر و دیوار بناى حجاج اتصال آشکاری است که معلوم می­‌کند که دو بنا را به هم پیوند کرده‌‏اند.[40]

  در سال هفتادوسه و هفتادوچهار کار حج با حجاج بن یوسف بود که از طرف خلیفه اموی عامل مکه، یمن و یمامه بود که در مدتی کوتاه عامل مدینه نیز گردید. آنگاه در ماه صفر به مدینه آمد و سه ماه آنجا بود که مردم مدینه را تحقیر کرد و با آن­ها سخت گرفت و در محل بنى سلمه مسجدى ساخت که به وی انتساب دارد و با یاران پیامبر (ص) رفتارى سبک داشت و مهر به گردن­‌هایشان نهاد.[41]

 

قتل‌عام شیعیان توسط حجاج

حجاج مردی خونخوار بود و پیرمرد و بچه و بزرگ و کوچک را به اتهام شیعه بودن می‌کشت. در عصر حجاج اگر به کسی می‌گفتند کافر، بیشتر راضی بود تا اینکه بگویند شیعه. در لیست افراد فراوانی که در حکومت حجاج، بیگناه کشته شدند، نام انسان‌های والا و ارجمندی همچون قنبر، خدمتکار علی، کمیل بن زیاد و سعید بن جبیر به چشم می‌خورد. حجاج در مجلسی برخی از فضائل خود را چنین برشمرد: «در مجالس ما هیچگاه از عثمان بدگویی نشده است. هفتاد نفر از بستگان ما در جنگ صفین به نفع معاویه کشته شدند؛ از طائفه ما هیچ‌کس با زنی که دوست‌دار علی باشد، ازدواج نکرده است؛ زنان ما نذر کردند اگر حسین کشته شود ده شتر بکشند؛ هر کس از خاندان ما نام علی را بشنود به او و حسن و حسین و مادرشان نیز بد می‌گوید.»

حجاج 120 هزار نفر را در بیرون از میدان جنگ قتل‌عام کرد. در زندان‌های مختلطش 50 هزار مرد و 30 هزار زن بودند که 16 هزار نفر آنان برهنه بودند. زندان‌های حجاج سقفی برای جلوگیری از آفتاب تابستان و سرما و باران زمستان نداشت. خوراک زندانیان نانی بود از جو که با خاکستر و نمک مخلوط بود و پس از مدت کوتاهی، هر زندانی که از آن می‌خورد رنگ چهره‌اش سیاه می‌شد.