آنان که با خویش و در خویش، یگانه می‌شوند، وحدت و یگانگی با دیگران را نیز می‌توانند. آن‌که در خویش، پریشان و مشوش است و آشفته و بی‌سامان، نمی‌تواند با دیگران به یک‌رنگی و صمیمیت برسد. اگر وارستگان و پاکان با هم جمع شوند، هرگز به اختلاف و افتراق نمی‌رسند.

کربلا جلوه‌گاه وحدت و هم‌دلی است. وحدت در جهت‌گیری، وحدت در بیان، وحدت در رفتار، وحدت در رهبری و وحدت در خلق ‌و خو ویژگی ممتاز یاران حسین (ع) است.

جان گرگان و سگان هر یک جداست

متحد جان‌های شیران خداست[1]

آنچه در گزارش همه تاریخ نویسان کربلا آمده است، این است که در هیچ صحنه‌ای و در هیچ منزلی کوچک‌ترین نشان از اختلاف، چندگانگی اندیشه و نزاع فکری میان یاران نیست.

به‌راستی مجموعه یاران به یگانگی حقیقت، با همه یگانه‌اند. هر کس از خویش برای دیگران می‌گذرد. کدام صحنه شکوهمندتر از این‌که سردار ساقی کربلا، به شریعه برسد و آب خنک و زلال دستش را بنوازد و آب تا کام فرا آید و یاد عطش دیگران، او را تشنه از شریعه بیرون آورد و با خویش زمزمه کند:

«یا نفس من بعد الحسین هونی

لا کنت ان تکونی

هذا حسین شارب المنون

و تشربین بارد المعین

هیهات ما هذا فعال دینی

و لا فعال صادق امین[2]؛

ای نفس، بعد از حسین، خوار باش. بعد از او، سزاوار و شایسته زیستن نیستی. این حسین است که مرگ می‌نوشد و تو می‌خواهی آب سرد بنوشی؟ هرگز، هرگز این شیوه دین‌داری من نیست. این شیوه راست‌گویی امین نیست.»

عباس (ع)، آب خوردن بی دیگران را «فِعال دین» نمی‌خواند. با دیگران باید نوشید، نه بی‌دیگران؛ و این سیرت درست‌کاران راست‌کردار است.

در منازل مختلف که امام حوادث و اخبار تلخ، مانند شهادت مسلم و هانی و عبدالله را مطرح می‌کرد تا هر که اندیشه رفتن دارد، برود، یاران خالص و پاک‌باز می‌گفتند ما هرگز رهایت نخواهیم کرد. مسلم بن عوسجه، عابد و زاهد و قرآن شناس، در شب عاشورا پس از دعوت امام به رفتن، گفت:

«آیا دست از همدلی و همراهی تو برداریم درحالی‌که عذر و بهانه‌ای در پیشگاه الهی نداریم؟ سوگند به خدا از تو جدا نمی‌شویم و با دشمنان می‌جنگیم تا نیزه بشکند. تا شمشیر در دستم هست، می‌ستیزم و اگر سلاحی نباشد، با سنگ نبرد خواهم کرد تا به شهادت برسم.»[3]

در صحنه نبرد، هرگاه یک یا چند تن به میدان می‌رفتند و می‌جنگیدند و به محاصره دشمن می‌افتادند، دیگران -به‌‌ویژه ابوالفضل العباس (ع) - به میدان می‌رفتند، محاصره را می‌شکستند و به نجات یاران و هم‌دلان می‌پرداختند.

هر چه این‌سو پیوستن است، آن‌سو گسستن است. همه در کمین قدرت‌اند و به زبان دیگر در کمین هم! شمر رقیب عمر سعد است و در هنگام آمدن به کربلا، مأمور است تا اگر عمر سعد کوتاهی ورزد، سر از تنش جدا کند و خود فرماندهی را به عهده بگیرد. در حمله‌ها و حتی در پایان جنگ، بین فرماندهان، رقابت کاملاً پیداست. پس از شهادت حضرت حبیب، همه باهم جدال دارند که من بودم که کشتم و عمر سعد به غائله پایان می‌دهد تا هر کس سر حبیب را به ترک اسب ببندد و در میدان جولان دهد[4] و دیگران را به شهادت بگیرد تا فردا صله ابن زیاد را دریابد.

یکی از نویسندگان می‌گوید: هرگاه عمر سعد میدان رفتن را پیشنهاد می‌داد، می‌گفتند: چه می‌دهی؟ چه قدر می‌دهی؟ و هرگاه امام می‌گفت: «کشته شدن فرجام کار است»، همه می‌گفتند: «دریغا که تنها یک‌بار می‌میریم، کاش هفتاد بار می‌مردیم و زنده می‌شدیم تا هر بار پرشورتر و عاشقانه‌تر جان ببازیم.»

آنچه در گزارش همه تاریخ‌نویسان کربلا آمده است، این است که در هیچ صحنه‌ای و در هیچ منزلی، کوچک‌ترین نشان از اختلاف، چندگانگی اندیشه و نزاع فکری میان یاران نیست.

در کنار این ویژگی، هیچ عنصری از مجموعه عناصر همراه حسین به سپاه عمر سعد نپیوست. از آن‌سو، کسانی چون حر و سعد و ابوالحتوف خوش‌فرجام می‌شوند و به اباعبدالله می‌پیوندند اما هیچ‌کس از سپاه اباعبدالله به تردید و تزلزل و تذبذب دچار نمی‌شود یا جاذبه قدرت، سلاح و یا دعوت عمر سعد او را نمی‌فریبد.

وقتی شمر به کربلا می‌آید و در اندیشه تفرقه و شکاف در سپاه اباعبدالله و بیرون کشیدن چهار یاور بزرگ امام، عباس، عبدالله، عثمان و جعفر، از رزمگاه کربلاست، چهار برادر متحد و یک‌صدا او را می‌رانند و شرمسار و تهی‌دست بازمی‌گردانند.

روح کلام، سخن و رجز همه صحابه یکی است. آخرین جملات آنان در لحظه وداع و شهادت نیز یگانه است. در هیچ زمین و زمانی، انسان‌هایی چنین یگانه و یک‌دل و همراه نمی‌توان یافت و تردیدی نیست که هرگاه و هر جا، از این‌ دست انسان‌ها فراهم آیند، پیروزی و دشمن‌شکنی، همگام و همراهشان خواهد بود.[5]