در بخش پیشین انحرافات به وجود آمده درزمان دو خلیفه بعد پیامبر گفتیم و ادامه...

انحرافات در زمان عثمان شدت گرفت

هر چه از عهد پیامبر بیشتر می‌گذشت، انحرافات اوج می‌گرفت و ظهور بیشترى می‌یافت در زمان عثمان این انحرافات بسیار زیاد و علنى شد، بدعت‌ها و جسارت‌ها و انحرافات او از دستورات الهى بیش از آن است که در یک کتاب ذکر شود، دوران عثمان، دوران عزت مخالفین پیامبر و ذلت صحابى بزرگ حضرت است.

 

اهانت به صحابه پیامبر، عبدالله ابن مسعود

او عبدالله ابن مسعود صحابى عظیم‌الشأن پیامبر را به خاطر اعتراضات وى بر تغییراتى که در دین خدا می‌داد، در ملا عام مورد خطاب قرار داده گفت: جانور زشتى نزد شما آمد که هر که به طعام وى رود، کثافت استفراغ خواهد کرد!

و دستور داد او را با وضع ناهنجارى از مسجد بیرون کنند و در اجراى فرمان او ابن مسعود را بلند کردند و چنان بر زمین کوفتند که یکى از پهلوهایش شکست، ابن مسعود گفت: فلانى به دستور عثمان من را کشت.[1]

 

اهانت به عمار یاسر، صحابى بزرگ پیامبر

و به دنبال آن اهانت‌های اوست به عمار یاسر صحابى بزرگ پیامبر و ضرب و شتم او، احادیث در فضائل عمار بسیار وارد شده است، اما عثمان همچنان که بلاذرى در انساب آورده است عمار را به خاطر اعتراض ‍ به رفتار عثمان در سوءاستفاده از بیت‌المال، مورد اهانت قرار داد و به او گفت: اى فرزند کسى که جلوی ادرارش را نمی‌گیرد، بر من جرأت کردى؟ سپس دستور داد که بگیریدش، عمار را به نزد عثمان آوردند، آن‌قدر عمار را زد تا غش کرد و طبق روایت بلاذرى با لگد به میان پاى او زد تا غش کرد، به‌گونه‌ای که نماز ظهر و عصر از او فوت شد.

بار دیگر نیز وقتى خبر رحلت اباذر در تبعیدگاه ربذه که به دستور عثمان صورت گرفته بود به عثمان رسید گفت: خدا او را رحمت کند! عمار (با کنایه) گفت: آرى خدا او را از طرف همه ما رحمت کند، عثمان (که از این کنایه برآشفته بود) گفت: اى که آ... پدرش را گاز می‌گرفت، آیا می‌اندیشی که از تبعید او پشیمانم؟ (ادب خلیفه را ملاحظه کنید!)

سپس دستور داد تا بر پشت عمار کوبیده و گفت: تو هم به همان جاى ابوذر برو، عمار آماده حرکت شده بود که طایفه بنى مخزوم به حمایتش آمدند، خبر به حضرت على (ع) رسید و از حضرت خواستند با عثمان صحبت کند، حضرت به عثمان فرمود: اى عثمان از خدا بترس، تو یکى از مردان شایسته مسلمین (ابوذر) را تبعید کردى که در آن تبعید جان سپرد، الان می‌خواهی همانند او را نیز تبعید کنى، سخن میان این دو طولانى شد تا اینکه عثمان گفت: تو (یا على) به تبعید شدن سزاوارترى از عمار، حضرت فرمود: اگر می‌خواهی این کار را بکن، اما مهاجرین جلو عثمان را گرفتند و گفتند: اینکه نمی‌شود هر که با تو سخن گوید او را تبعید کنى؟ و لذا از تبعید عمار صرف‌نظر کرد.

و در مورد عمار همین بس که پیامبر فرمود: هر که عمار را ناسزا گوید و یا دشمن دارد خدا او را ناسزا گوید و دشنام دارد.[2]

 

انحراف بزرگ و تبعید ابوذر غفارى

اما داستان تبعید ابوذر به شام و از آنجا به ربذه و رحلت وى در آنجا از مسلمات و وقایع اسف‌بار تاریخ اسلام است و وقتى بزرگان اسلام این‌چنین تحقیر شوند، براى اسلام چه ارزش و آبرویی باقى خواهد ماند. او دستور داد تا ابوذر را به بدترین وجه از شام به مدینه آورند و گفت: او را بر روى شتر درشت سوار کن و همراهى سخت با او همراه کن که شب و روز براند تا یاد عثمان و معاویه را فراموش کند، ابوذر که در سن پیرى و لاغرى اندام و بلندى قد و داراى سر و ریش ‌سفید بود، چنان در میان راه سختى کشید که ران‌های پاى او زخم شد و گوشت آن ریخت و سخت کوفته و رنجور شد و در مجلس مباحثه‌ای که میان ابوذر و عثمان رخ داد، عثمان ابوذر را متهم کرد که در حدیث خود به پیامبر دروغ می‌بندد، ابوذر حضرت على (ع) را گواه گرفت، حضرت به نفع ابوذر شهادت داد و از او دفاع کرد، عثمان که از این سخن برآشفته بود با کمال جسارت به حضرت امیر (ع)  گفت: خاک بر دهانت باد (مؤلف گوید: اگر هدف غیر از بود که عمق فاجعه روشن شود جرأت آوردن این جسارت را نداشتیم.)

حضرت امیر (ع) نیز به او فرمود: خاک بر دهان خودت باد، این چه‌کاری است که می‌کنی و چه انصافى است که روا می‌داری؟ چرا به خاطر نامه معاویه و سخن نامعلوم او، با اباذر چنین می‌کنی؟ با اینکه ظلم و فساد و فتنه و عناد معاویه معلوم است.

 

انحراف بزرگ و جسارتى بزرگ‌تر به امیرالمؤمنین

آرى گستاخى عثمان به جایی رسید که مکرر به حضرت امیر (ع) نیز جسارت می‌کرد، گاهى پیغام می‌داد که حضرت از مدینه بیرون رود و گاهى حضرت امیر (ع) را با فرد خبیث و ملعونى مثل مروان مقایسه کرده می‌گفت: به خدا قسم تو نزد من از مروان برتر نیستى، حضرت امیر (ع) به او فرمود: آیا به من این‌گونه می‌گویی و مرا با مروان یکسان می‌کنی، به خدا که من از تو برترم، پدرم از پدرت و مادرم از مادرت برترند، فامیل من این‌ها هستند، تو هم فامیل خود را بیاور؟

و از همه شنیع‌تر جسارتى است که تاریخ همانند آن را نسبت به حضرت امیر (ع) نشان نمی‌دهد، حضرت امیر (ع) می‌فرماید: روزى عثمان در گرمى هوا به دنبال من فرستاد، وقتى نزد او رفتم دیدم روى تختى نشسته و عصایی در دست داشت و در پیش روى او چند کیسه طلا و نقره بود به من گفت: اى پسر ابوطالب، هر چه می‌خواهی از درهم و دینار شکم خود را پر کن که مرا آتش زدى به او گفتم: اگر این مال را کسى به تو بخشیده یا ارثى است یا سود تجارت است و می‌خواهی صله‌رحم کنى، من یا قبول می‌کنم و تشکر می‌نمایم یا قبول نمی‌کنم تا به اموال تو اضافه شود!

آرى گستاخى عثمان به جایی رسید که مکرر به حضرت امیر (ع)  نیز جسارت می‌کرد، گاهى پیغام می‌داد که حضرت از مدینه بیرون رود و گاهى حضرت امیر (ع) را با فرد خبیث و ملعونى مثل مروان مقایسه کرده می‌گفت: به خدا قسم تو نزد من از مروان برتر نیستى

و اگر این مال، مال خداست و از بیت‌المال است که در آن حق مسلمانان و یتیم و در راه مانده است، به خدا تو را نرسد که به من دهى و من را نرسد که از تو بگیرم.

عثمان (که خشمگین شده بود) به‌طرف من آمد و با آن چوب‌دستی شروع به زدن من کرد! به خدا سوگند که من دستش را رد نکردم تا اینکه هر چه خواست کرد، سپس عبا را برکشیدم و به منزلم آمد و گفتم: اگر من امربه‌معروف و نهى از منکر کردم خدا میان من و تو (حاکم) باشد. [3]

 

انحراف دیگر در بزرگداشت افراد پست

مروان

پس از بررسى اجمالى و ذکر نمونه‌ای از برخورد خلیفه سوم با اصحاب بزرگ پیامبر، نگاهى گذرا می‌اندازیم به افرادى که در خلافت عثمان، مورد احترام و عزت قرار گرفتند:

از جمله افرادى که به ناحق مورد احترام و لطف عثمان قرار گرفتند مروان ابن حکم است، عثمان قریه فدک را، همان که صدیقه کبرى (س) به شدت بر آن اصرار می‌نمود، اما ابوبکر و عمر او را منع نمودند و با جعل مطالبى از پیامبر که هر چه ما باقى گذاریم صدقه است فدک را از حضرت گرفتند، آرى عثمان آن را یک‌جا در اختیار مروان قرار داد[4]، چرا که مروان پسرعموی او و شوهر دخترش بود و به این مقدار نیز بسنده نکرد، هنگامی‌که آفریقا در زمان عثمان فتح شد، خمس آن را که پانصد هزار دینار بود یکجا به مروان بخشید،[5] و در نوبت دیگر دستور داد یک‌صد هزار و پنجاه اوقیه به مروان از بیت‌المال پرداخت کنند، کلیددار بیت‌المال زید ابن ارقم بود وى اعتراض کرد و گفت: اگر به مروان صد درهم می‌دادى زیاد بود، اما وى کلیددار را عزل کرد.[6]

این مروان که این‌قدر مورد لطف عثمان قرار گرفته است، همان است که پیامبر اکرم، پدرش حکم و اولاد حکم را لعنت نمود و وقتى مروان ابن حکم (پس از ولادت) نزد حضرت رسول (ص) آوردند فرمود: وزغ ابن وزغ ملعونى است پسر ملعونى است پسر ملعون،[7] و این ملعون همان است که به امام حسین (ع) گفت: (شما) خانواده ملعونى هستید و حضرت حسین (ع)  به او فرمود: به خدا سوگند، خداوند تو را در حالى که در پشت پدرت بودى لعنت نموده است،[8] و این مروان همان است که خطبه عید را قبل از نماز می‌خواند تا مردم متفرق نشوند و او حضرت امیر (ع) را سب کند.[9]

و این مرد همان است که در هر جمعه و جماعتى حضرت امیر (ع) را سب می‌کرد، حتى می‌فرستاد تا شخصى درون خانه امام مجتبى (ع) رود و او و پدر بزرگوارش را به شدت ناسزا گوید.[10]

و او همان است که جلو جنازه امام مجتبى (ع) را گرفت و گفت: نمی‌گذارم او کنار پیامبر دفن شود.[11]

آرى عثمان این وزغ ملعون را امین خود و مشاور خویش قرار داد و بر مسلمین مسلط کرد.

 

حکم ابن عاص مورد عنایت خلیفه می‌شود.

و از جمله افراد پستى که به‌وسیله عثمان مورد احترام قرار گرفتند، حکم ابن ابى العاص، عموى عثمان و پدر مروان است، این مرد از همسایه‌های پیامبر در جاهلیت بود از همه بیشتر پیامبر را اذیت می‌کرد، در پشت سر حضرت با نشان دادن حالاتى حضرت را مسخره می‌کرد و چشمک می‌زد، طبق روایات، پیامبر در یکى از این مواقع او را نفرین نمود و چشم او تا آخر عمر پرش پیدا کرد.

او همان است که هنگامی‌که پیامبر با یکى از همسرانش بود، بر حضرت مشرف شد و بدچشمی کرد، حضرت در حالى که نیزه کوچکى در دست داشت، به دنبال او بیرون آمده فرمود: چه کسى عذرخواه من است از این وزغ ملعون و سپس او و فرزندانش را به طایف تبعید فرمود، عثمان پس از پیامبر از ابوبکر و عمر خواست تا او را برگردانند، اما آن‌ها قبول نکردند ولى او خود در زمان خلافتش این کار را کرد، قبلاً گفتیم که پیامبر این فرد و فرزندش مروان را لعنت نمود، اما عثمان او را پناه داد و صدقات قضاعه را که سیصد هزار درهم بود، در اختیار وى نهاد.[12]

 

ولید فاسق شراب‌خوار از خلیفه هدیه می‌گیرد

یکى دیگر از کسانى که مورد لطف عثمان قرار گرفت، ولید ابن عقبه برادر مادرى خلیفه است، عثمان به او یک‌صد هزار از بیت‌المال عطا کرد.

و این ولید همان است که پدرش از سرسخت‌ترین دشمنان پیامبر بود و بر روى پیامبر آب دهان پرتاب کرد، پیامبر اکرم (ص) به وى فرمود: اگر بیرون مکه تو را ببینم سرت را با شمشیر جدا می‌کنم و در جنگ بدر اسیر و کشته شد، اما خود ولید همان است که قرآن او را فاسق نامیده است، او فاسقى است، شراب‌خوار و زناکار که نسبت به دین هتاک است.

ولید همان است که وقتى بر کوفه از طرف عثمان امیر شد، با حالت مستى به نماز آمد و در محراب مسجد قی کرد و نماز صبح را چهار رکعت خواند و در نماز شعر عاشقانه خواند و گفت: آیا می‌خواهید بیشتر بخوانم؟! آرى عثمان این فاسق فاجر را مأمور صدقات بنى ثعلب کرد و سپس استاندار کوفه نمود و بر نوامیس و دین مردم امین قرار داد، تعجب‌آور آنجاست که خلیفه در اجراى حد بر این شراب‌خوار سستى می‌کرد تا اینکه حضرت امیر (ع) حد را بر او جارى نمود.[13]

 

ابوسفیان مورد عنایت خلیفه می‌شود

فرد دیگرى که مورد احترام و لطف خلیفه قرار گرفت ابوسفیان ابن حرب است، عثمان همان روزى که به مروان یکصد هزار داد به ابوسفیان دویست هزار از بیت‌المال داد.[14]

اما ابوسفیان همان دشمن سرسخت پیامبر است در جاهلیت و پناهگاه منافقین است در اسلام، حضرت على (ع) به او فرمود: تو همواره دشمن اسلام و مسلمین بوده‌ای و همان کسی است که پیامبر او و دو پسرش معاویه و یزید (برادر معاویه) را در وقتی‌که با هم می‌آمدند لعنت نمود و فرمود: خدایا لعنت کن سواره را (ابوسفیان) و آنکه جلو و آنکه پشت اوست.[15] تعجب اینجاست که هر سه این افراد مورد احترام سه خلیفه قرار گرفتند، زیرا ابوبکر، یزید ابن ابوسفیان را والى شام کرد و عمر معاویه را پس از یزید، والى شام نمود و عثمان نیز ابوسفیان را گرامى داشت.

و به طرق مختلف روایت کرده‌اند که وقتى عثمان خلیفه شد، ابوسفیان نزد عثمان آمد و گفت: خلافت پس از عمر و ابوبکر به تو رسید، آن را مانند توپ به گردش در آور و پایه‌های آن را در بنی‌امیه قرار ده که حق همین حکومت است و بهشت و جهنمى در کار نیست، عثمان فریاد زد: از من دور شو خدا به تو چنین و چنان کند.[16]

و در روایت دیگر آمده است که ابوسفیان پس از آنکه نابینا شده بود، نزد عثمان آمد و پرسید: آیا کسى هست؟

گفتند: نه گفت: خدایا کار را کار جاهلیت قرار ده و حکومت را حکومت غاصبانه و پایه‌های زمین را براى بنی‌امیه بر پا کن.[17] آرى این دشمن دیرین اسلام با این وضعیت مورد لطف و تفقد خلیفه قرار می‌گیرد.

آرى این افراد به خاطر اینکه جزء خاندان بنی‌امیه و منسوبین عثمان هستند مورد لطف قرار می‌گیرند گرچه اسلام از آن‌ها بیزار است.

ادامه را در اینجا بخوانید